چرا حافظ اسد در جنگ به ایران کمک کرد؟/ ریشه های درگیری شدید حافظ اسد و صدام
گروه تاریخ رجانیوز:
در قسمت های قبلی این نوشته،(که ترجمه ای از کتاب دکتر جمال واکیم بود)
تاریخ سوریه را تا روی کار آمدن حافظ اسد بررسی کرده و با توجه به سیر
قضایا، تحلیل هایی از تاریخ سوریه را هم مطالعه کردیم. اما از آنجا که دکتر
واکیم در کتابش بنا به دلایلی و خصوصا کمبود جا به صورت تفصیلی به روابط
حافظ اسد با ایران و عراق نپرداخته بود، تصمیم گرفتیم قسمت پنجم این نوشتار
را به این موضوع اختصاص دهیم. در همین راستا، بخشی از کتاب «اسد: نبرد بر
سر خاورمیانه» نوشته پاتریک سیل(که معروف ترین کتاب درباره حافظ اسد است)
را انتخاب کردیم. اکنون با هم ترجمه* بخشی از فصل بیست و یکم این کتاب را
(البته با اصلاح برخی ایرادات تاریخی جزئی اش) که مرتبط با موضوع پیش گفته
است می خوانیم و از قسمت های بعد، ادامه کتاب جمال واکیم را پی خواهیم
گرفت:
ریشه های دوستی اسد با انقلاب اسلامی
قطعا شجاعانه ترین ویژگی سیاست خارجی
اسد -سیاست خارجی ای که آن را در مقابل «جهان پس از کمپ دیوید» بنا کرد-
ایستادنش در کنار انقلاب ایران بود، موضوعی که موجب شد چیزی کاملا جدید در
منطقه خلق شود.
از لحظه اولی که آیت الهت روح الله
خمینی قدرت را در ایران از اوایل سال 1979 در دست گرفت، اسد احساس کرد که
دوستی با او چیزی است که مصلحت علیای عربی را تأمین می کند. البته بسیاری
در منطقه با او در این احساسش همراه نبودند، خصوصا همسایه های عرب ایران.
گفته شده که عبدالناصر توصیه می کرده که اعراب با غیر اعراب متحد نشوند، و
حالا، این حافظ اسد است، قهرمان قضیه معاصر اعراب، که با یک قدرت بزرگ غیر
عرب همپیمان می شود که برخی در آن زمان مدعی بودند تهدیدی برای کشورهای عرب
زبان است. البته این همراهی اسد با ایران گرچه با سوءنظر برخی اعراب همراه
شد، ولی اسد همواره بر درست بودن نظرش در این باره پای فشرد.
[تصویری نادر از یک تجمه سران عرب. ملک حسین، یاسر عرفات، فهد بن عبدالعزیز، صدام حسین و شیخ زاید آل نهیان در عکس دیده می شوند]
البته این همراهی اسد با ایران مسئله
ای ریشه دار بود. حتی وقتی هم که شاه در ایران بر سر قدرت بود، اسد دست
همکاری به برخی یاران آیت الله خمینی داده بود (مثلا ابراهیم یزدی، مصطفی
چمران و صادق قطب زاده [و بسیاری دیگر و در رأسشان شهید محمد منتظری]).
یعنی کسانی که تقدیر چنین بود که چندی بعد به عنوان وزرا و مسئولین در
جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند.
مهم ترین ارتباطی که حافظ اسد در دهه
هفتاد میلادی با مخالفین شاه برقرار کرد، ارتباطش با امام موسی صدر رئیس
مجلس اعلای شیعی لبنان بود: شخصیت بارز شیعه ایرانی الاصلی که در سال 1959
میلادی در لبنان مستقر شد و توانست در خلال 19 سال فعالیت سیاسی و دینی، به
شیعیان له شده لبنان، همبستگی و احترامی ببخشد که نظیر نداشت.
[دیدار امام موسی صدر با جمال عبدالناصر]
در خلال دیدارهای مکرری که امام موسی
صدر از دمشق داشت، تبدیل به دوست صمیمی و مورد اطمینان اسد و همپیمان سیاسی
او شد. همین دوستی بود که به اسد قدرت داد در سال 1973 میلادی در مقابل
منتقدین سنی مذهبش در دمشق بایستد چراکه امام موسی صدر فتوایی صادر کرد
مبنی برا ینکه «علوی» ها بخشی از مسلمانان شیعه محسوب می شوند.
[دیدار امام موسی صدر با حافظ اسد]
امام موسی صدر نقطه اتصال بین جناح آیت
اله خمینی و جناح حافظ اسد در دهه هفتاد میلادی بود و یکی از پیشگامان
محور دمشق-تهران در دهه هشتاد میلادی. گرچه خود او نبود که این محور را
ببیند، چرا که در سال 1978 (شهریور 1357) به طریقه ای پیچیده در جریان سفرش
به لیبی ناپدید شد. حقیقت آن است که خبر ناپدید شدن او و احتمال کشته شدنش
[که البته بعدها ثابت شد که دروغ بوده است] در حالی منتشر شد که مذاکرات
کمپ دیوید در سبتامبر همان سال در جریان بود. ناپدید شدن امام موسی صدر
موجب غمی در دل اسد شد که تلخی اش شبیه تلخی خروج انور سادات از صف کشورهای
مبارز عرب بود.
[مذاکرات صلح کمپ دیوید]
چند ماه بعد که آیت الله در ایران به
قدرت رسید، حافظ اسد طی تلگراف تبریک گرمی به او تهنیت گفت و تنها چند هفته
بعد هم قرآنی که با طلا تزیین شده و حروف درخشنده داشت برای امام خمینی
ارسال کرد. این هدیه را وزیر اطلاع رسانی سوریه احمد اسکند احمد به قم برد و
به امام خمینی تحویل داد. امام خمینی هم بعد از بوسیدن قرآن، از سوریه
بابت دعوتی که از وی کرده بود تا دراکتوبر 1978 به آنجا برود تشکر کرد.
ماجرا مربوط بود به وقتی که امام خمینی از عراق اخراج شده بود و هنوز هم در
نوفل لوشاتو در نزدیکی پاریس مستقر نشده بود [ و هنوز تصمیمی برای رفتن به
کشور خاصی نداشت و لذا سوریه هم یکی از گزینه ها بود].
روابط ایران و سوریه به سرعت بعد از
انقلاب رو به گسترش نهاد. مثلا وزیر امور خارجه سوریه عبدالحیم خدام در
آگوست سال 1979 (تابستان 58) به تهران سفر کرد و در آنجا اعلام کرد که
انقلاب ایران «بزرگترین اتفاق تاریخ معاصر» است و ضمنا به این موضوع هم
افتخار کرد که سوریه از انقلاب ایران «قبل از آغازش و در حین بالاگرفتنش و
بعد از پیروزی اش» حمایت کرده است.
[عبدالحلیم خدّام]
از بین اسبابی که اسد، پشتیبانی از
انقلاب ایران را انتخاب کرد، یکی هم این بود که از اشتراک شاه با اسرائیل
در همکاری ضد اعراب و از تبعیت شاه از امریکا متنفر بود. شاه و اسد در
جریان سفر اسد به تهران با هم دیدار کرده بودند. ماجرا از این قرار بود که
حافظ اسد در دسامبر 1975 به تهران رفته بود به این امید که شاه را قانع کند
تا به آمریکا فشار بیاورد که در مواضعش درباره درگیری های اعراب و اسرائیل
منصفانه تر برخورد کند. البته این دیدار ثمربخش نبود.
[محمد رضا شاه در کنار انور سادات در مصر]
همچنین اسد خیلی عصبانی شد وقتی که شاه
به مناخیم بگین در نقشه اش برای کشاندن سادات به مشارکت کمک کرد. به همین
دلایل بود که اسدبرای سقوط شاه اشکی نریخت و مصمم شد که از تغییر نظام در
ایران استفاده کند.
بعد از پیروزی انقلاب، حافظ اسد
تلاشهای شدیدی کرد که دیگر سران عرب را قانع کند تا به ایران بعد از انقلاب
به گونه ای دیگر بنگرند، چرا که این ایران دیگر آن ایران زمان شاه نیست،
یعنی ایرانی که دوست اسرائیل و مزدور آمریکا بود. بلکه ایرانی است که به
دشمنی با امپریالیسم و صهیونیسم ملتزم است.
اسد برای دفاع از این نظرش اینگونه
استدلال می کرد که امام خمینی یکی از دهانه های گازانبری که شاه و اسرائیل
با آن اعراب را چیزی حدود سه دهه تحت فشار گذاشته بودند شکست. اسد و
اسرائیلی ها هردوشان خاورمیانه را یک «کل» می دانستند. از همین رو حافظ اسد
فقط به قلب منطقه عربی نگاه نمی کرد بلکه نظرگاه جغرافیایی- استراتژیک
مناطقی که این قلب را در بر گرفته بودند را هم در نظر می گرفت.
و بر اساس همین منطق، اسد از تغییری که
ایران در توازن قوای موجود در منطقه ایجاد کرد خوشحال شد. اسد احساس می
کرد که می تواند در این قدرت سرزنده و جدید چیزی بیابد که پشت او را محکم
کند، آن هم در وقتی که خطر اسرائیل در حد اعلایش قرار داشت.
[حافظ اسد]
اسد تلاش کرد تا دیگر سران عرب را قانع
کند که در ایران، وزنی معادل مصر ببینند: اگر اسرائیل توانسته مصر را از
طریق معاهده صلح به دست آورده، در عوض ایران را با برخاستن انقلاب اسلامی
از دست داده است.
البت باید گفت، در جایگاه متمایزی که
اسد داشت، حق داشت که در اینکه در ایران پشتوانه ای مثبت ببیند. سقوط شاه
ضربه ای به منافع اسرائیل و غرب بود که اهمیتش را می توان به ضربه ظهور
عبدالناصر در صحنه خاورمیانه در 25 سال قبل از آن تشبیه کرد. [و البته
تاریخ ثابت کرد که ضربه انقلاب اسلامی بسیار عمیق تر و استراتژیک تر از آن
بوده است].
روابط حافظ اسد با صدام حسین
البته اینها که گفتیم، همه ی دلایل
ارتباط اسد با آیت الله خمینی نبود. اسد در دوستی با آیت الله خمینی، ضمنا
دنبال کمکی ضد خطرناکترین همسایه اش یعنی عراق هم می گشت. و ایران بعد از
انقلاب موقعیت مناسبی برای دادن این کمک به اسد داشت.
عراق و سوریه در آن زمان با یکدیگر
دشمنی داشتند و انشقاقات حزبی و رقابت های جغرافیای-سیاسی و البته دشمنی
شخصی بین رهبران دو طرف، بین آنها جدایی افکنده بود. و می بینیم که این دو
بر سر مسائل مختلف با هم مشاجره داشتند: بر سر مسائل اقتصادی، بر سر تقسیم
آب فرات، و بر سر لوله های نفت که یکی از آنها از عراق می آمد و از خاک
سوریه می گذشت و اسد بر آن مسلط بود و همین موجب ناراحتی و تأسف عراق بود و
از همین رو عراق یک خط لوله دیگر ایجاد کرد که از مسیر ترکیه می گذشت و
این هم موجب برانگیخته شدن خشم سوریه شد.
در طول سالیان دراز، هر کدام از دو
کشور، تبعید شده ها از آن دیگری را مهمان می کردند و این اشخاص در سایه،
فعالیت می کردند و با ایجاد توافقی بین دمشق و بغداد مخالفت می نمودند چرا
که می ترسیدند تبدیل به قربانی های این توافق شوند.
به رغم اینکه بعثی های عراق و بعثی های
سوریه به رابطه خویشی با یکدیگر مختلط و در هم آمیخته بودند ولی رشته ی
این به هم پیوستگی را بی اعتمادی، پاره می کرد. و هر کدام از دو طرف معتقد
بودند که یگری، در صفوفشان اسب تروایی کاشته است!
وجود این پس زمینه ی دشمنانه، سوریه و
عراق دشمنی شان را بعد از همپیمانی سادات با اسرائیل به دست فراموشی سپردند
و به همراه هم تلاش مشترکی را آغاز کردند که سادات را مهار و مجازات
کنند.
در آن زمان به نظر می رسید که در آینده شاهد روابط بهتری بین دمشق و بغداد خواهیم بود.
با این وجود، مرد قوی عراق، صدام حسین
تکریتی، در 28 جولای 1979 کشف توطئه ای را اعلام کرد که طبق گفته او، برخی
از نزدیک ترین نزدیکانش (با همدستی یک«طرف خارجی») آن را علیه او طراحی
کرده بودند. به سرعت مشخص شد که منظور از این «طرف خارجی» کیست: سوریه. بیش
از پنجاه متهم به محاکمه در دادگاه ویژه کشانده شدند و بیست نفر از آنها
اعدام شدند (که در بینشان برخی از بارزترین شخصیت های عراقی قرار داشتند).
[صدام حسین مجید تکریتی]
دوازده روز قبل از اعلام کشف این
«توطئه»، صدام حسین منصب رئیس جمهوری را از «احمد حسن البکر» تحویل گرفته
بود و ضمنا به خودش منصب دبیر کل حزب بعث را هم اعطا کرده بود و همچنین
فرماندهی کل نیروهای مسلح و ریاست حکومت و رئیس شورای فرماندهی انقلاب را.
[احمد حسن البکر (رئیس جمهور وقت عراق] در کنار معاونش صدام حسین]
بدین ترتیب، کل قدرت در دستان شخص وی
جمع شد و ای بسا که سر به نیست کردن رقیبانش با اتهاماتش به سوریه مرتبط
بوده باشد. به هر حال، بحث آشتی بین بغداد و دمشق که از چندی قبل تر مطرح
شده بود، بعد از این اعلام کشف توطئه، ناگهان و یکباره به پایان رسید.
اسد در این ماجرا بر بی گناهی اش تأکید
داشت و از صدام دلیل اینکه می گفت سوریه در این توطئه دست داشته است را می
طلبید. در همین راستا وزیر خارجه اش عبدالحلیم خدام و رئیس کل ستاد مشترک
ارتش سوریه الشهابی را به بغداد فرستاد تا نزد صدام بر این مسئله تأکید
کنند که اگر عراق دلیلی دارد که سوری ها عمل خطایی انجام داده اند در آن
صورت کسانی که مسئول هستند حتما مجازات خواهند شد. چیزی که این دو فرستاده
با آن به دمشق برگشتند فقط یک فیلم از اعترافات یکی از متهمین بود که در آن
به صورت آشفته صحبت می کرد و از یک موضوع به موضوع دیگر می پرید.
بعد از این هم اسد باز پیشنهاد دارد که
هیئتی از طرف اتحادیه ی عرب تشکیل شود و اتهامات عراق ضد سوریه را بررسی
نماید، اما عراق با این نظر همراهی نکرد.
[حافظ اسد و صدام حسین]
با وجود همه اینها، و به رغم اعتراضات
اسد به این اتهامات؛ ای بسا که نوعی از ارتباط (ولو به شکل غیر مستقمیم) را
بشود طبق خطوط زیر، بین سوریه و آن توطئه دید: بعضی از همکاران صدام (مثلا
خود رئیس جمهور وقت عراق احمد حسن البکر یا عدنان حسین دبیر دفتر صدام یا
محیی عبدالحسین المشهدی دبیر شورای فرماندهی انقلاب) ترجیح می دادند که
نوعی اتحاد فدرالی نه چندان سفت و محکم بین سوریه و عراق برقرار شود تا
بدین ترتیب جلوی صعود صدام به سمت قدرت مطلق گرفته شود. در همان وقت
پیشنهادی مطرح شده و در دمشق و بغداد تحت بحث و بررسی قرار گرفته بود که
احمد حسن البکر پس از اتحاد دو کشور رئیس جمهور شود و حافظ اسد هم معاون
اول رئیس جمهور گردد و صدام هم نفر سوم کشور بشود. صدام شک کرد که نکند
ارتباط با سوریه موجب محدود شدن قدرتش گردد، از همین رو تصمیم گرفت که
نظریه اتحاد با سوریه را از بین ببرد. و وقتی که حافظ اسد در 16 ژوئن 1979
به بغداد آمد تا ماجرای وحدت را جلو ببرد، صدام حسین برای استقبال از او به
فرودگاه نرفت و این یک طریقه آشکار جهت بی اعتنایی بود. و بسیار محتمل است
که آن عراقی هایی که از صدا م می ترسیدند، با دمشق برای یافتن بهترین راه
جهت جلوگیری از صعود او رایزنی کرده باشند. مثلا طبق برخی نقل های شفاهی،
احمد حسن البکر پیغامی سری برای حافظ اسد فرستاده و در آن از او خواسته بود
که در مذاکرات وحدت تعجیل کند «چرا که اینجا [یعنی در عراق] جریانی هست که
بسیار مایل است ماجرای وحدت مصر و سوریه را در نطفه خفه کرده و نگذارد که
به نتیجه برسد.»
[از راست: صدام حسین، احمد حسن البکر، حافظ اسد]
و وقتی که صدام حسین از این مذاکرات
مطلع شد، البکر را سرنگون کرده و متمردین را هم کشت و با سوریه قطع ارتباط
کرد. این تنها راهی بود که می توانست از آن طریق، به «فرد شماره یک» تبدیل
شود.
و در چنین فضایی، ظهور جمهوری اسلامی
موجب خوردن آخرین میخ بر تابوت هرگونه امیدی جهت آشتی سوری-عراقی شد و حتی
می توان گفت دشمنی های بین این دو را هم به نوعی افزایش داد. چرا که
همانطور که اسد از روی کار آمدن امام خمینی خرسند بود، صدام از این موضوع
هراسناک بود. و سوریه و عراق نظرات متناقضی پیرامون تمامی جوانب موضوع
ایران داشتند: شاه، امام خمینی، شیعیان و اینکه آیا اعراب می توانند با
ایران همجواری مسالمت آمیز داشته باشند یا خیر.
«جنگ اشتباه»
صرف نظر از همه این درگیری ها، قطع
ارتباط نهایی این دو کشور به اختلافشان در تعیین دشمن اصلی اعراب بر می
گشت. اسد در این باره چشم هایش متوجه خطر اسرائیل بود در حالیکه صدام تمام
هوش و حواسش را به ایران منعطف کرده بود. عراق و سوریه صورتشان را به دو
سمت مختلف گرفته بودند: یکی شان به سمت دریای مدیترانه و دیگری به سمت خلیج
فارس و معلوم بود که حتما تصورات و مفاهیم متفاوتی پیرامون خطرهایی که
تهدیدشان می کرد در ذهن داشتند.
وقتی که نیروهای عراقی به شکل گسترده
ای در 22 سبتامبر 1980 به داخل ایران هجوم بردند و بدین ترتیب جنگ اول خلیج
فارس [جنگ تحمیلی 8 ساله] آغاز شد، اسد واقعا به وحشت افتاد. از همان
ابتدای این جنگ، حافظ اسد جنگی که صدام راه انداخته بود را محکوم کرد و آن
را «جنگی اشتباه» و غیر مناسب خواند: چه از حیث زمانش و چه از حیث مکانش و
چه از حیث دشمنی که برای جنگیدن انتخاب کرده بود. به نظر اسد، چون جنگی که
صدام راه انداخته بود یک حماقت بود، موجب تضعیف اعراب و شکسته شدن صفشان
شده و آنها را از پرداختن به «نبرد مقدس در فلسطین» هم باز می داشت.
به عقیده اسد، اعراب به جای اینکه
ایران انقلابی را به دشمن تبدیل کنند، باید تمام تلاششان را می کردند تا
ایران یک بار دیگر در چنگال اسرائیل نیفتد. در تماس هایی که حافظ اسد با
پادشاهان عربستان و اردن برقرار کرد، تلاش کرد تا به صدام فشار آورده شود
که درگیری متوقف شود. این، موضع رسمی و اعلامی اسد بود و موضع رسمی و
اعلامی او هم باقی ماند. اسد این جنگ را از لحاظ مبنایی جنگی اشتباه می
دانست، ولی اگر به هر حال قرار بود این جنگ رخ دهد، آنچه در خفا موجب
نگرانی اسد می شد این بود که عراق به یک پیروزی سریع دست پیدا کند (یعنی
همان چیزی که اکثر عراقی ها پیش بینی می کردند) و این برای اسد یک نتیجه ی
شدیدا وخیم محسوب می شد چرا که در آن صورت، او در بین اسرائیل پیروز و عراق
پیروز محاصره می شد، و این هر دو، دشمنان او بودند.
در بحبوحه تلاشش برای اینکه عراق به
پیروزی سریعی دست پیدا نکند و محاصره سوریه را تکمیل ننماید، اسد ریسک کرده
و تصمیمش را گرفت. اسد پیش از شروع جنگ، از به روی کار آمدن امام خمینی
استقبال کرده بود که به اندازه کافی عمل خطیری محسوب می شد و باید کلی تلاش
می کرد تا برای سعودی ها و دیگران دلایلش را توضیح دهد، اما حالا بعد از
شروع جنگ، تصمیم قاطعی گرفته و بنا را گذاشته بود بر در پیش گرفتن گامی
دیگر: حمایت مجدّانه ی جنگی از ایران.
در همین راستا، در خلال سفری که بعد از
مدتی کوتاهی از آغاز جنگ به مسکو داشت، حافظ اسد بیانیه مشترکی با لئونید
برژنف (رهبر وقت شوروی) صادر کرده و در آن بر «حق ثابت ایران در اینکه
سرنوشتش را خودش و به طور مستقل و بدون هیچ گونه دخالت اجنبی تعیین نماید»
تأکید کرد.
[دیدار حافظ اسد با لئونید برژنف در شوروی]
شوروی هم در آن وقت از اخراج آمریکا
از ایران و ضمنا رخ دادن انقلابی در آنجا خوشحال بود، از همین جهت به سوریه
و لیبی اجازه دادند تا اسلحه های روسی را به ایران بفروشند. در همین راستا
گزارش هایی نقل شده که از یک پل هوایی بین سوریه و ایران از طریق یونان و
بلغارستان و شوری و از یک پل هوایی بین لیبی و ایران از طریق دریای سیاه
خبر می دهد و گفته شده که در این پل هوایی [جهت نقل سلاح] ناوگان هوایی
عظیمی که شاه تهیه کرده بود و شامل هواپیماهای بویینگ 747 و 727 و 707 می
شد، به کار گرفته شده بود.
و در دسامبر 1981 ایران خطوط هوایی
منظمی بین تهران و دمشق و تهران و طرابلس و تهران و الجزایر برقرار کرد.
این تحولی بود که به نوعی سمبلیک هم محسوب می شد چرا که جای پروازهای
روزانه ی هواپیمایی ال عال بین ایران و اسرائیل در پیش از انقلاب را می
گرفت.
سوریه معتقد بود که عراق در خفا به
اخوان المسلمین سوریه (که در آن زمان با اسد در حال نبرد بودند) حمایت می
کند، از همین رو سازمان اطلاعاتی سوریه به رهبری رفعت اسد در تلاش های
ایران بر ضد عراق به ایران ملحق شد.
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
به اشکال مختلف، حالا یا با مجهز کردن
به سلاح، یا با همکاری بین سازمان های اطلاعاتی ایران و سوریه، یا با
عملیات های غیرنظامی و یا با تبلیغات، به سرعت اسد متوجه شد که کاملا در
جنگ ایران و عراق وارد شده است.
در مقابل، صدام هم در عکس العمل نشان
دادن مکث نکرد: نیروهای عراقی در آگوست 1980 به سفارت سوریه در بغداد هجوم
برده و اکثر کارمندان آن را به اتهام قاچاق سلاح های سبک و مواد منفجره
برای دشمنان شیعه ی صدام، از عراق اخراج کردند. و در 12 اکتبر و در میان
سیلی از هجوم های متقابل و فحش و ...، بغداد روابطش با دمشق را رسما قطع
کرد.
و بعد از آن بود که صدام شروع کرد در
دستگاه های تبلیغاتی اش بر طبل تمام ادعاهای آزاردهنده دشمنان اسد بر علیه
اسد کوبیدن: مثلا اینکه حافظ اسد در جنگ 1967 منطقه القنیطرة را بدون جنگ
تسلیم اسرائیلی ها کرده است و اینکه اسد از روی جبن و ترس در روز دوم جنگ
اکتوبر 1973 از اسرائیلی ها درخواست آتش بس کرده است و اینکه ورودش به
لبنان در سال 1976 با همدستی واشنگتن و اسرائیل بوده است و اینکه گناه کشته
شدن فلسطینی ها در تل زعتر لبنان بر عهده اوست و اینکه حافظ اسد برای به
نابودی کشاندن طرح وحدت عراق و سوریه در سال 1979دست به توطئه زده است.
سوریه هم در مقابل با زدن اتهاماتی به طرف مقابل پاسخ می داد.
در کل، هرچه شمنی صدام بالا می گرفت،
دوستی اسد با ایران هم بالا می گرفت تا مطمئن شود رهبر عراق که از او متنفر
بود، از این جنگ نجات نخواهد یافت.
بدین شکل بود که اسد، در قبال این جنگ
نوعی موضع دوگانه داشت: از یک طرف این جنگ را «جنگی اشتباه» می دید و از
طرف دیگر، به دلیل تعمیق دشمنی اش با صدام حاضر نبود با مصالحه ای که صدام
را بر سر جایش باقی بگذارد موافقت کند. به عبارت دیگر، اسد با این جنگ
مخالف بود اما می خواست این جنگ آنقدر ادامه پیدا بکند تا به نتیجه دلخواه
او منتهی گرد و البته این قسمت موضع گیری او با موضع گیری دیگر کشورهای عرب
فرقی نداشت[و آنها هم همین منطق را داشتند منتهی با این تفاوت که آنها
خواهان پیروزی عراق بودند].
در سال 1982، حافظ اسد مرزهایش با عراق
را بست، همچنین خط لوله ای را که نفت عراق را از طریق اراضی سوریه به خارج
منتقل می کرد را هم مسدود نمود. و با ایران پیمان نامه تجاری گسترده ای
منعقد کرد که برای سوریه دستیابی به نفت را برای سالیان طولانی و با قیمت
های ترجیحی، تضمین می کرد.
در این بین سفرهای زیارتی ایرانی ها به
سوریه هم افزایش یافت و مسئولان رسمی ایران نظیر دکتر ولایتی وزیر امور
خارجه هم به دمشق سفر می کردند.
[دکتر ولایتی]
در کل باید گفت که ایستادن دمشق در
کنار ایران در طول تمام سال های جنگ (که البته خالی از برانگیختن خصومت و
بحث از طرف دیگران نبود) دو فایده هم برای دمشق ایجاد کرد: اول، ایجاد محور
دمشق-تهران که بدین ترتیب سوریه را از فشار های عراق خلاص کرده و موجب شد
سوریه بتواند تمام همّش را متوجه تهدیدات اسرائیل کند. و دوم، محور
دمشق-شیعیان لبنان که موجب شد اسد در لبنان همپیمانان شبه نظامی ای پیدا
کند که با اسرائیل می جنگیدند و این، تأثیر سرنوشت سازی در مبارزات بعدی او
با اسرائیل داشت.
ادامه دارد ....
*مترجم: وحید خضاب