خبرگزاری فارس: نگاهی به ریشه مخالفان اصلی امروز دولت سوریه علل بحران کنونی این کشور را روشنتر میکند. اخوانهای سوریه در ابتدای دوره حکومت حافظ الاسد نفس راحتی کشیدند اما پس از ورود حافظ الاسد به جنگ اکتبر [با رژیم صهیونیستی] به محض اینکه احساس کردند نظام سوریه دچار خللهایی است اقدامات تروریستی را آغاز کردند.
به گزارش فارس، سوریه نمونهای از نظامهای دارای پایگاه مردمی گسترده در خاورمیانه است. این نمونه در اوایل دهه قرن 20 پس از زوال استعمار فرانسه خودنمایی کرد. نخبگان سیاسی که با استعمار مبارزه کرده بودند و ناگهان خود را در معرض تهدید اسرائیل و ناآرامیهای داخلی دیدند، خطوط اولیه چهره این نظام را ترسیم کردند و تلاش کردند که ارتش ملی نوین را با سیستم ادارهکننده جدیدی پایهگذاری کنند تا در تأمین ثبات و کسب مشروعیت بر این سیستم تکیه کند.
«صقر ابو فخر» نویسنده عرب با بیان این مطلب در قالب مقالهای با نام «خشونت و ریشه آن در سوریه امروز» که در النشرة منتشر شد، افزود: اما تهدیدهای خارجی و کشمکشهای داخلی این سیستم اداره را بعدها به شکلهای بروکراسی آغشته به فساد تبدیل کرد و ارتش صرفا وسیلهای در دست صاحبان این سیستم شد. کشمکش در دهه 40 و 50 قرن گذشته بین جماعت اخوان المسلمون سوریه و حزب کمونیست سوریه درگرفت و بسیاری از جوانانی که تحصیلات جدید در دوره استعمار فرانسه داشتند و قصد کردند به این وضعیت عمومی بپردازند، دریافتند که محال است خود را بخشی از اخوان المسلمون بدانند در حالی که همه آنها مسلمان بودند. در عین حال هم با اینکه متجدد و حامیان مدرنیته، آزادی و عدالت اجتماعی بودند هم نمیخواستند از کمونیستها باشند بنابراین [حزب] بعث تنها پناه آنان شد.
حزب بعث سوریه که قدرت را در سال 1963 در دست گرفت، یک حزب طبقه میانی روستایی و حزب فرزندان کشاورزانی بود که اندکی از تحصیلات برخوردار بودند و برخی نیز وارد ارتش شده بودند برای همین برای اعیانزادگان شهرهای سوریه بخصوص دمشق ممنوع بود که طبقه میانی روستایی رقیب زمینداران شهرنشین شود و برای فرزندان کشاورزان نیز ممنوع بود که اعیان و اشراف را در جایگاه خود به لرزه در آورند. بنابراین برخی جماعت اخوان المسلمین را بهترین جایگاه رویارویی دیدند، کسانی که برای مقابله با بعث، کمونیستها و لائیکها، آماده بودند؛ بنابراین پول ملاکها و فئودالها و رجال دینی [افراطی] و وعدههای آنان بسوی این افراد سرازیر شد.
در همین فضا، عبدالرحمن ابوغده در سال 1963 در حلب جنبش مخفی آزادیبخش اسلامی را تاسیس سپس مروان حدید در سال 1964 از مسجد جامع السطلان در حماة شورش خود را اعلام کرد و «گردان محمد» را 11 سال بعد (1975) سپس «طلیعه مبارز» را تاسیس کرد تا اینکه در سال 1976 بازداشت شد و در اردیبهشت همان سال درگذشت. حال آنکه عدنان، برادرش، کمونیست بود و کنعان، دیگر برادرش عضو بعث و اصالت همه آنان آلبانیایی یعنی غیرعربی (و غیر سوری) بود.
در سال 1981 عدنان سعدالدین (در حماة) و علی صدرالدین البیانونی (حلب) و سعید حوا (حماه) «جبهه اسلامی» را تاسیس کردند و بدین صورت اعضای جامعه در سوریه به سوی قدرت دو دسته شدند. قدرتی که از راه ارتش آمد (یعنی دموکراسی در اولویت آن نبود) و مخالفان که دارای رنگ و بوی [به اصطلاح] اسلامی بودند، از اساس با دموکراسی دشمن بودند. بنابراین اخوان المسلمین دموکراسی را که به معنای حکومت مردم بر مردم است رد میکرد و دارای عقیده «الحکم لله» و تاسیس کشوری اسلامی و اجرای احکام اسلامی بر جامعه بودند و شعارشان نیز «اسلام راه حل است» بود.
بعــث
انفجار فرقهای (مشخصا سنّی) در مارس 2011 در سوریه خیلی موضوع جدیدی نیست. این مسئله از سال 1960 با مقادیر اندک وجود داشت. در تاریخ 8 مارس 1963 سوریها با بیانیه شماره یک نظامی که اعلامکننده پایان حکومت دودستگی و آغاز به قدرت رسیدن وحدتگراها (اتحاد افسران بعث، ناصریها و وحدتگراهای مستقل) بود، از خواب بیدار شدند.
بلافاصله اعیان و اشراف دمشق این تحول را رد کردند و شروع کردند به رواج دادن این مسئله که این حکومت، حکومت «العدس» است یعنی علویها، دروزها و شمعونیها (اسماعیلیها). در اینجا اخوان المسلمینها دانشجویان را به اعتصاب تحریک کردند؛ اعتصابی که به شورش منتهی شد و افرادی مانند مروان حدید و سعید حوا در اکتبر 1963 یعنی 7 ماه پس از روی کار آمدن بعث، آن را هدایت و تلاش کردند تا دولت، ماده (درسی) تربیت دینی را از سیستم آموزشی حذف نکند و قانونی مدنی برای سجل مردم صادر نکند و اوقاف در این میان صدمه نبیند که این سه مسئله کاملا مربوط به لائیک است.
بیایید در نگاهی سریع تاریخی ببینیم در سال 1963 چه اتفاقی افتاد؛ افسران وحدتگرا قدرت را در دست گرفتند. از آنجا که ابزار سیاسی برای حکومت نداشتند و در اداره امور مملکت بیتجربه بودند، حزب بعث را که طبیعتا سران اولیه آن نبودند و از کودتای 8 مارس 1963 مطلع بودند، فراخواندند و گفتند: بفرمایید حکومت را تحویل بگیرید. بنابراین میشل عفلق، صلاحالدین البیطا و منیف الرزاز این ماموریت را قبول کردند.
بنابراین بر کشور حکومت کردند و امور کشور را نه با نهادهای مدنی کمرنگ شده تحت سیطره سنتی اعیان، بلکه با نهادی که از آن بالا آمدند، اداره کردند یعنی ارتش. تنها نهادی که در دست آنان بود. نهاد دینی زبان حال اعیان و اشراف، دشمن این افراد بود. ملاکها و زمینداران مخالف اینها بودند. اصحاب صنایع از مصادره شدن ترسیدند. تاجران نیز در اندیشه منافع خود بودند. اینطور شد که بعث این سوی جوی و رجال دین و زمینداران و تاجران در آن سوی جوی قرار گرفتند. دستورات اولیه در تاریخ 1 ژانویه 1965 که 108 شرکت را یکباره فراگرفت، نشاندهنده مصیبتی توفنده بود زیرا منافع اشراف و مالکان زمین و تجار و رجال دین و صنعتگران را یکباره هدف قرار داد. در آن زمان، رجال دین به جهاد علیه حکومت بعث دعوت کردند و فورا «گردانهای محمد» به رهبری اخوان المسلمین و با حمایت مالی آشکار تجار شکل گرفت. حکومت جدید در پی کشمکش نظامیان و غیرنظامیان تقریبا در همه چیز شکست خورد. سپس در 5 ژوئن 1967 بدترین شکست را متحمل شد و درگیریهای افسران (سلیم حاطوم، عبدالکریم جندی، صلاح جدید، حافظ الاسد، محمد عمراق و احمد سویدانی) یکباره به حال انفجار رسید و سرانجام در سال 1970 حافظ الاسد موفق شد کار را به سود خود تمام کند و قدرت را در دست بگیرد. در آن زمان تجـّار بالای ورودی بازار حمیدیـه نوشتند: «مـدد از خـدا خواستیم و او حافظ الاسـد را فرستاد».
اخوان المسلمین و خشونت
اخوانها در ابتدای دوره حکومت حافظ الاسد نفس راحتی کشیدند با اینکه اسد سال 1973 وارد جنگ اکتبر [با رژیم صهیونیستی] شده بود، اما طولی نکشید که به محض اینکه احساس کردند نظام سوریه در پی ورود به لبنان در سال 1976 دچار خللهایی است اقدامات تروریستی را آغاز کردند. بخصوص اینکه شوروی با ورود سوریه به لبنان مخالف بود و این کار پس از درگیری مستقیم با نیروهای مقاومت فلسطین و جنبش ملی لبنان صورت گرفت بنابراین اخوانیها چندین ترور انجام دادند.
قبل از این، جماعت اخوان در تاریخ 16 ژوئن 1979 کشتاری در مدرسه توپخانه حلب مرتکب شد که دهها افسر علویمذهب قربانی آن شدند. قبل از اینکه نظام تصمیم بگیرد مشکل را یکبار برای همیشه و بر این اساس حل کند که «پایان فاجعهبار بهتر از فاجعههای بیپایان است» در حقیقیت این اتفاقات همه نشانههایی برای نشان دادن راه بود. نشانههایی بود. بنابراین اتفاقات 2 فوریه 1982 شهر حماه افتاد و در تاریخ 28 فوریه همان سال به کشتار معروف ختم شد. قطعا بخش بزرگی از مسئولیت این کشتار بر عهده اخوان المسلمین است زیرا اینها بودند که دست به ترور و اقدامات تروریستی علیه نظام و نهادهای دولت و شخصیتهای آن زدند. خوب بود میدانستند که نظام نیز با اقدامات شدیدتری با آنان برخورد میکنند و این امر، در تاریخ سیاسی و اندیشه سیاسی یک اصل معروف است.
اخوانها همچنین تا اندازهای مسئول اتفاقات و سرکوب ظلم و ستمی است که در دهه 70 و 80 بر مردم سوریه گذشت. اینکه اخوان المسلمین امروز پرچمدار تغییر و تحولخواهی در سوریه شدهاند دقیقا همان فاجعه قبل است. اما ادبیات جدید آنان درباره کشور مدنی که دائما از آن دم میزنند نیاز دلیل و برهان عملی دارد زیرا تاریخ اخوانهای سوریه مملوء است از اتحاد به دیکتاتورهایی مانند صدام حسین در عراق و سیستمهای فاسد عربی که مزدوران آمریکا هستند مانند عربستان سعودی و تاریخشان پر است از دشمنی عقیدتی با دموکراسی و تعصب مذهبی که همه این عوامل آنان را وا میدارد که هر گاه به قدرت نزدیک شوند دست خود را به سلاح ببرند تا جایی دیگر.
سوریـه بدون تروریسم یا فسـاد
سوریه آینده، یعنی سوریه دموکرات یا سوریه لائیک که به دنبال آن هستند، در وضعیت کنونی به دست نمیآید. و محال است که چنین سوریهای به دست مخالفانی ساخته شود که دستپروده سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، فرانسه، ترکیه، عربستان و اردن هستند.
مخالفان سوریه، شامل افرادی مانند قاچاقچی مأمون الحمصی است که سابق با دستگاه اطلاعاتی سوریه همکاری میکرد. کسی که از حضور در کنفرانس امنیتی در پراگ با ویاما نرنستن اسرائیلی مقیم مستعمره گیلو هیچ ابایی ندارد. همچنین دیگر مخالفان فاسدی مانند عبدالحیلم خدام (معاون سابق حافظ اسد) و رفعت الاسد و نهاد الغادری است که هیچ سرویس اطلاعاتی نیست که او را سرزنش نکرده باشد. حال و روز او شبیه پسرش فرید است که نام خود را به فرانک تغییر داد و در ژوئن 2007 (5 سال پیش) به اسرائیل رفت و از تریبون کنست [پارلمان] اسرائیل خواستار حمله به سوریه برای براندازی نظام سوریه شد.
بسمه قضمانی دیگر مخالف خارجنشین است که روابط مشکوکی دارد و حتی میتوانیم بگوییم روابط آشکاری با سازمان جاسوسی آمریکا (CIA) و سرویس اطلاعاتی فرانسه دارد.
رضوان زیاده هم دقیقا جا پای جای بسمه قضمانی میگذارد.
ملهم الدروبی نیز مخالف دیگری است که هیچ ابایی در هماهنگی با برنار لوی صهیونیست نمیبیند که در سمینار قواعد بازی در پاریس در 4 جولای 2011 شرکت کرد و در کنار محمد فاروق طیفور (معاون دبیر کل جماعت اخوان المسلمون سوریه) در آنجا حاضر شد.
از دیگر مخالفان هم عمر العظم، عهد الهندی، عبداله الملحم، لمی الاتاسی، عمار القربی، سندس سلیمان، ادبی الشیشکلی، و سمیر النشار است که آشکارا خواستار جنگ داخلی در سوریه است.
برهان غلیون هم مخالف دیگری است که از یک استاد دانشگاه و شخصیتی آکادمیک به نیروی وزارت خارجه فرانسه و از حامیان و دعوتکنندگان به جنگ غرب علیه سوریه تبدیل شد.
شیخ عدنان العرعور نیز از دیگر اسامی مخالفانی است که این دوره و زمانه برای سوریه ساخته است و این افراد نه تنها نمیتوانند آیندهای برای سوریه ترسیم کنند یا افتخاری کسب کنند، بلکه فقط در آتش جنگ داخلی در سوریه میدمند.