9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

نشانه‌شناسی‌فاشیسم روشنفکران درتکثیر غیرقانونی اخراجی‌ها3

نشانه‌شناسی‌فاشیسم روشنفکران درتکثیر غیرقانونی اخراجی‌ها3

رضا زاده‌محمدی: روشنفکرها در یک فضای آزاد چه می کنند وقتی که بفهمند پیروز میدان نخواهند بود؟ بر خلاف تصور، آنچه آزادی‌خواهی نامیده می شود در واقع چیزی جز ایجاد یک منبر مونولوگ نیست. در مدعی ترین متفکران و هنرمندان‌شان نوعی ژست درون‌گرایی و سکوت و انزوا و طفره رفتن از پاسخ روشن به سوال دیده می شود. از هنرمندی از آنان که شعری سروده بگیرید تا آنکه فیلمی ساخته و این افاده متداول که اثر خودش حرف می زند یا سکوت مطلق همه از دیالوگ گریزانند.

در سطوح پایین‌تر هم همین رویه برقرار است. فضای آزاد واقعی این اجازه افاده و مونولوگ را به آنها نمی‌دهد و موجب می‌شود آن روی خود را نشان دهند. نمونه اول انتخابات بود؛ در انتخابات 84 که یکی از مهم‌ترین عرصه های آزمون این طیف است، همه روشنفکران خزیده در دیرهای انزوا و مظلوم نمایی مجبور شدند به فضایی وارد شوند که شاید اجازه نان خوردن از سکوت و مونولوگ را نمی داد و نداد. از فلان نویسنده توده ای گرفته تا فلان آدم سکوت 20 ساله هر کس بیانیه ای داد و این خود خوب بود. در این میان جناب خاتمی رئیس جمهور دموکرات طرفدار رای مردم فرمود: "به کسی رای دهید که در شأن مردم ایران باشد" و علاوه بر دخالت در انتخابات، صلاحیت یک کاندبدا را زیر سوال برد و نه خود او را و به حذف رقیب فراخواند. آزادی تا وقتی مطلوب است که صدای مسلط آنها باشند. در واقع رفتار شناسی آنها از این قرار است:

- ایجاد منبر مونولوگ

- اگر نشد صدای مسلط

- اگر نشد زیر سوال بردن حیثیت رقیب و اینکه اصلا حق حرف زدن دارد

- اگر نشد و شنونده‌شان کمتر شد زیر سوال بردن شنونده و تحقیر او

- اگر عمل قبلی موثر واقع نشد ایجاد پارازیت و قطع صدای رقیب تا به شنونده نرسد (مثل صدای سگ و گربه‌شان در جشنواره فجر)

- آخرین ترفند انکار اصل استماع است

نظر روشنفکرها درباره دیکتاتوری چیست؟

- در برهه مهمی از تاریخ ایران (مشروطیت)، مهم‌ترین روشنفکران و متفکران ایران به دستگاه دیکتاتوری رضاشاه پیوستند زیرا او را در راستای منویات و برقراری فضای مونولوگ مورد علاقه خود دیدند.

- در پس از وقایع 16 آذر و کشته شدن سه دانشجو در دانشگاه تهران از نیکسون استقبال شد و استادان محترم دانشگاه تهران به او دکترای افتخاری دادند.

فاشیسم چیست؟

- روشنفکرها در ایران از این واژه بارها استفاده کرده‌اند. آنچه به‌طور مختصر می‌توان گفت؛ فاشیسم جریانی بود که در مقابله با کمونیسم در کشورهایی مثل اسپانیا، ایتالیا و آلمان به‌وجود آمد. حال که جامعه روشنفکری بر عکس گذشته کمونیسم را اخ می‌داند، طبیعتا نباید فاشیسم را بکوبد.

- فاشیسم این کارکرد تاریخی را داشت که با قدرت سرکوب صدایی مخالف (کمونیسم) را به نفع گرایش امروز روشنفکران به سرمایه داری و لیبرالیسم بکوبد و کاملا با گرایش سیاسی امروز روشنفکران ایران همنواست. اینها هم معتقدند بعضی از صداها باید حذف شود.

از نظر روشنفکرها دموکراسی خوب است یا بد؟

جواب این سوال ساده است؛ خوب است تا جایی که آنها پیروز آن باشند. حتی نظریه پردازان علوم سیاسی در غرب وقتی آرای مردم را مطابق میل خود ندیدند، بر دموکراسی تبصره زدند و تعابیری همچون "جامعه توده وار" را ابداع کردند. الان می گویند دموکراسی‌ای درست است که از کانال احزاب باشد نه پوپولیستی و به شکل جامعه توده وار. در ایران پس از رأی آوردن احمدی نژاد چنین نظریه هایی پررنگ تر شد. کلماتی همچون پوپولیسم و جامعه گله وار و... در راستای محکوم کردن و تحقیر شنونده است که اشاره شد.

در انتخابات اخیر، همه انواع این روش‌ها به‌کارگرفته شد. کاندیدای مورد حمایت روشنفکری که خود نیز صبغه ای از روشنفکری داشت، بعد از 20 سال سکوت و هشت سال ریاست به‌گونه مونولوگ، حالا باید در فضای دیالوگ قرار می گرفت. چنانکه اشاره شد، روشنفکرها گاه احساس خطر می کنند و معمولا وقتی است که در خرده جامعه ها و گعده های مونولوگ احساس فراموش شدگی کنند. این فرد که در هشت سال ریاست با اتکا به نظر مجلس و نه رأی مستقیم مردم، هر انتقاد را با اتهام یا سکوت یا استفاده از قدرت مجلس یا استعفا پاسخ می داد و در 20 سال بعد، همه در خواست‌های مصاحبه را رد می کرد، حال می خواست به فضایی وارد شود که در آن گریزی از دیالوگ نبود. مهم محتوای دیالوگ نیست؛ اصل نشستن در موقعیت دیالوگ برای اینها دردناک است. در مناظره اول، کمی دیالوگ کرد اما در دو مناظره بعدی به عادت خودگویی بازگشت و اعتنایی به دو مناظره کننده دیگر نکرد. کلکسیونی از رفتارهای فوق را می توان در برخورد این جریان با فیلم اخراجی ها دید:

ابتدا فیلم را کوبیدند؛ هر چند که اصلا فیلم را ندیده بودند. البته قبل از آن در دو سری یک و دو به اندازه کافی این روش را آزمودند. فیلم و فیلم‌ساز را با هم کوبیدند و با خودزنی غیرمنتظره ای فروش اخراجی ها را شکست سینمای ایران خواندند که قبلا با فیلم‌های مشعشع آنان بی تماشاگر و ورشکسته شده بود. بعد مخاطب را کوبیدند و مردم را به نفهمی و بی سوادی متهم کردند. در مورد اخیر، وقتی دیدند ترفندهای قبلی جواب نمی دهد، از در دیگری وارد شدند. ابتدا سایت‌هایشان کمپین تحریم راه انداخت تا به اتکای 30 میلیون رأی دهنده به موسوی(!) و یک ایران سراسر سبز! همه را به تحریم اخراجی ها بخوانند؛ اخراجی‌هایی که وجودش محکومیت همه سینماگران پر افاده ایران بود که یک بیرونی اینچنین بفروشد و آنها نتوانند.

بعدتر اما دیدند که نه! حرف جدی تر از اینهاست و نمی توان تنها به فیلم اخیر انگ ابتذال زد و دارد حیثیت معنوی جنبش سبز را زیر سوال می برد. پس نوشتند تحریم اخراجی ها به علت توهین آن به یک ملت. کدام ملت؟ همان که در همان چند روز اول فروش اخراجی ها را به میلیارد رساندند و فروش روزانه اش را از اخراجی های دو بالاتر برد. ده نمکی از روز اول گفته بود رقیب هیچ فیلمی نیست اما این حضرات باز احساس خطر کردند و فضای رقابت برای شکست اخراجی ها درست کردند و شکست خوردند. سوزناک برای این جریان رقت انگیز آنکه طیف‌های مختلف مردم و حتی افرادی مخالف دولت و نظام این فیلم را می بینند و می خندند.

فروش را که دیدند، شروع کردند به فحش دادن به مردم. بالاترین نوشت باید بر مردم ایران آفتابه گرفت و بقیه به اشکال مختلف به مردم توهین کردند. البته ابتدا سعی کردند آمار را انکار کنند یا در بایکوت خبری قرار دهند. هستند سایت‌ها و خبرگزاری‌های متعددی که اگر فیلم دیگری ازاخراجی ها پیشی می گرفت، روزانه آمار آن را پوشش می دادند. در این میان، سایت خبر آنلاین در مطلبی بینندگان اخراجی ها و جدایی نادر را کاملا دو دسته متفاوت مردم تلقی کرد و نوشت نگاه سیاه و سفید اخراجی ها کجا و نگاه جدایی نادر کجا؟ حال آنکه خود در رویکردی سیاه و سفید مردم را به دو دسته سیاه و سفید تقسیم کرده بود.

این روزها پوشاندن گرایش‌های فاشیستی برای روشنفکران بسیار سخت شده است. نویسنده دیگر این سایت به بینندگان اخراجی ها به گونه ای دیگر توهین کرد و نظرسنجی برنامه "هفت" را چون عوام به آن راه دارند، زیر سوال برد. ماجرا آن بود که در برنامه "هفت" یک‌بار از بینندگان نظرسنجی شد که ماندگارترین چهره سینمای دفاع مقدس را انتخاب کنند و "مجید سوزوکی" انتخاب شد. البته این برنامه در برنامه بعد سعی کرد این حال‌گیری را جبران کند و نظرسنجی دیگری کرد که نتیجه اش آن بود که اخراجی ها به خاطر بازیگرانش پرفروش شده است. نویسنده خبر آنلاین نوشته بود نظرسنجی خبرآنلاین که در آن فرهادی به عنوان مرد دهه سینمای ایران انتخاب شده، معتبر است چون بعضی از مردم به آن راه دارند؛ نه همه مردم! کدام مردم؟ مردمی که اصلا اعتنایی ندارند که در خرده جامعه ها و فضای مجازی و فراموش‌خانه های روشنفکری کسی به آنها فحش می دهد یا نمی دهد. این انزوا از همه چیز سوزنده تر است. به این کامنت رقت انگیز که در بسیاری از وبلاگ‌ها درج شد، توجه کنید:

"مردم چرا نشستید چرا کاری برای جنبش سبز نمی کنید؟ چرا فکر می کنید مبارزه کار جوان ها و دانشجویان است؟ مگر آزادی ایران برایتان مهم نیست مگر آینده فرزندان این خاک مهم نیست؟ ما هم می توانیم شعار بنویسیم می توانیم در خیابان حاضر شویم بدون خشونت بدون نماد سبز و حتی بدون شعار. اتحاد ما دشمن را به زانو در می آورد نه صدای شعار ما. اتحاد ما می تواند نافرمانی مدنی کند اعتصاب راه بیندازد. با جنبش همراه شوید کوتاهی نکنید که گناهکارید. اگر در مبارزه حق طلبانه ملت با حکومت خائن منافق بی تفاوت نشسته ای و سرکوب مردم را تماشا می کنی، خیال نکن مسلمانی. تو فقط یک منافقی. می دانم که پیوستن به یک مبارزه خطرناک تصمیم دشواریست ولی مسلمانی یعنی همین. الان درد اصلی ایران بی تفاوتی بخشی از ملت است. بیایید برای حل این مشکل تلاش کنیم. از تو حرکت از خدا برکت. وعده دیدار ما سه شنبه تو خیابان."

نظیر همین دعوت را برای اخراجی ها انجام دادند و وقتی دیدند به جایی نرسید وارد فاز "خشونت" شدند؛ مثل انتخابات و فیلم را دزدیدند و در سایت‌هایشان گذاشتند. البته این نوعی عمل انتحاری است چون مردم را به دیدن فیلمی دعوت می کنند که خودشان را رسوا می کند. در نهایت این فیلم اخراجی ها3 است که دیده می شود؛ با بلیت یا بی بلیت و باید اعتراف کنند که مردم این فیلم را می خواهند ببینند و خواهند دید.

هرچند که شنیدن و گوش دادن برای این جریان خودشیفته عاشق مونولوگ زجر آور است اما باید به آنها گفت:

دوستان عزیز! شما که جنبه و ظرفیت عمل در فضای دوصدایی و آزاد را ندارید، به همان خانه های مجازی و گعده ها و فراموش‌خانه هایتان بسنده کنید و به هیچ عرصه ای که قرار باشد متر مشخصی در کار باشد، پا نگذارید که یا متر را می شکنید یا فحش می دهید...

و اما درباره سینما و جایگاه ده نمکی... چه چیزی موجب شد ده نمکی این‌قدر رشد کند؟ حضرات سینماگر و مدعی پاسخی جز ناسزا به این سوال ندادند و پیش فرض‌شان مبنی بر اینکه لودگی موجب فروش فیلم‌هایش شده، آنها را به عرصه آزمون کشاند. یکی یکی به عرصه آمدند و فیلم مبتذل ساختند؛ از معیریان‌شان بگیر تا مؤتمن و افخمی و... تا به خیال‌شان گوی را از دست او بربایند. متاسفانه (برای آنها) اشتباه می کردند. یا وقتی از اقبال مردم گفته می شد می گفتند اینکه مهم نیست "گنج قارون" هم پرفروش شد. جالب آنکه غیرت‌شان نگذاشت و کپی گنج قارون را بازسازی کردند و باز نتیجه نگرفتند. یا می گویند هنرپیشه... و هست که همه هنرپیشه های اخراجی ها را جمع کرده اند و به جایی نرسیده اند. البته فیلم‌های طنز پرفروش هم داشته ایم مانند آتش بس یا دایره زنگی یا چارچنگولی که آنها هم در تحلیل دقیق تر از لودگی نان نخورده اند.

- مردم فیلمی را که به گویش و طرز فکر و فرهنگ و مذهب آنها نزدیک باشد یا رنگی از آن داشته باشد، بیشتر دوست دارند. حتی فیلم‌های خانم میلانی به این سبب بیشتر مورد اقبال است که کمتر در لفاف گفتارها و اداهای روشنفکرانه گرفتار است و ساده ارائه می شود و سکس را در لفافه شعر و دکلمه کتمان نمی کند یا لااقل تصوری را که عموم مردم از بعضی از ارتباط‌ها دارند، به رسمیت می شناسد. چارچنگولی در مورد مذهب و آداب مذهبی بود و اخراجی‌ها فراتر از مذهب، ادبیات و فرهنگ مرتبط با انقلاب اسلامی را نمایش می داد. مردم می خواهند خودشان را ببینند نه آدم‌های ساختگی و تصنعی را.

- ده نمکی مردم شناس تر از اغلب یا شاید همه کارگردان‌هاست. شوخی او با شکلات در اخراجی‌ها2 و بسیاری نمونه های دیگر نشان از این ویژگی اوست. در آن صحنه وقتی مهماندار شکلات تعارف می کند، نامزد بایرام می گوید "من فاتحه اش را می فرستم..."

- ده نمکی طنزپرداز نیرومندی است و از هیچ طنز می سازد. در همان اخراجی‌ها2، وقتی منافق با اسلحه بلند می شود و خبر هواپیما ربایی را می دهد، جواد رضویان می گوید "برا سلامتی برادرای کمیته صلوات."

- ریز بینی، دیگر خصوصیت اوست. افسر عراقی فیلم او افعال فارسی را نمی توانست درست صرف کند و مثلا به اسرای ایرانی می گفت "اگر نماز جماعت یا روضه...توی گونی می روم."؛ نکته مهمی که به ذهن دیگر فیلم‌سازها نرسیده بود و ظرفیتی برای طنز ایجاد کرده بود.

 -ده نمکی به‌روزترین است. فیلم‌های متعددی در سینمای ایران با محتوا یا موضوع اینترنت ساخته شده اما از همه به روزتر ده نمکی است. اسم نیاورم اما نه تنها از کارگردان‌هایی که سال‌هاست نان از اندوخته 40 سال پیش می خورند که از مدعیان ب‌ روز بودن هم به‌روزتر است. یک جا در فیلم اخراجی‌ها3، حاجی گرینف به مسوول ستادش می گوید "این تیوب را بگذار توی اینترنت." و با یوتیوب طنز درست می کند. یا نن جون حاجی از فیس بوک حرف می زند. کلا فیلم سه بسیار تر و تازه و به‌روز است و حتی از 40 هزار تومان یارانه در آن حرف زده می شود.

- ده نمکی حزب اللهی است. حزب اللهی ها حرف های زیادی برای گفتن دارند. یک مولفه مهم موفقیت فیلم آن است که حرف داشته باشد.

- ده نمکی نه سینما خوانده و نه نخبه و روشنفکر است و نه بادی در دماغ دارد. شاید درس و کلاس‌های سینما که شما می خوانید، چیزی دارد که چنین باید از موفقیت یک بیرونی سینما زجر بکشید. شاید چون به شما فرهنگ و سینمای وارداتی را القا می کند یا چون از همان اول شما را از مردم‌تان دور می کند و باد روشنفکری به دماغ‌تان می اندازد... شاید کار شما اشکال دارد نه فلان جنبه فنی فلان گوشه فیلم یک آماتور.

- اینکه با حرکات کثیف جلوی فروش اخراجی‌ها را بگیرید، به نفع آینده سینمایی که نان‌دانی شماست، نیست و ده نمکی حتی اگر از این لحظه یک ریال نفروشد، به اندازه عمر بعضی از شما از همین یک فیلم در آمد کسب کرده اما به فکر خودتان و سینمایتان باشید.

گلدستون از چه چیزی ابراز تاسف کرد؟


ایمان اسدی-
 در پی جنگ 22 روزه اسرائیل در نوار غزه در سال 2008 میلادی که یک‌بار دیگر خوی توحش صهیونیست ها را به جهانیان ثابت کرد و با جنایات و حشیانه آن ها در قبال زنان و کودکان بی گناهی که تنها گناهشان حضور در سرزمین آبا و اجدادی‌شان است همراه بود، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به نمایندگی از سازمان ملل، کمیته حقیقت یابی را تشکیل داد تا تجاوزگری رژیم صهیونیستی به نوار غزه را مورد بررسی قرار دهد و در مورد کلیه حوادث مربوط به نقض قوانین بین المللی حقوق بشر که در تمام مدت عملیات نظامی انجام شده از تاریخ 27 دسامبر سال 2008 میلادی تا 18 ژانویه سال 2009 میلادی در منطقه غزه به وقوع پیوسته است، تحقیق و بررسی کند.

ریاست این کمیته به قاضی ریچارد گلدستون که در گذشته عضو دادگاه قانون اساسی کشور آفریقای جنوبی، دادستان سابق دادگاه های جنایی بین المللی در یوگسلاوی سابق و روآندا نیز بوده است، واگذار شد و او نیز به همراه سه همکار دیگر فعالیت های خود را آغاز کرد و پس از 2 بار سفر به نوار غزه و انجام تحقیقات فراوان و برگزاری نشست های متعدد در مناطق مختلف از جمله در ژنو بالاخره در 15 سپتامبر سال 2009 علیرغم کارشکنی شدید صهیونیست ها گزارش تحقیقات خود را در نیویورک ارائه کرد.

او در این گزارش تاکید کرد که رژیم صهیونیستی در جنگ سال 2008 علیه غزه جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت مرتکب شده است که مهم ترین آن ها عبارتند از؛ حملات عمدی به غیر نظامیان و کشته شدن 1400 غیر نظامی و مجروح شدن 5000 نفر،ویران کردن بیش از 20 هزار باب منزل،استفاده از بمب های فسفری و غیر متعارف که موجب سوختگی شدید و متلاشی شدن غیر عادی اجساد می شود،تخریب کامل زیرساخت ها و تاسیسات دولتی،هدف قرار دادن شهروندان و زنان و کودکان،هدف قرار دادن مدارس و مقر سازمان ملل متحد و مدرسه انروا،نقض کنوانسیون چهارم ژنو در ارتباط با قتل عمد و آزار و اذیت عمدی افراد حفاظت شده و ده ها مورد دیگر از نقض قوانین حقوق بشر.

پس از ارائه این گزارش در شورای حقوق بشر با توجه به لابی شدید صهیونیست ها و فشار به تشکیلات خودگردان توانستند تصویب این گزارش را مدتی به تعویق بیندازند اما سرانجام تحت فشار افکار عمومی این گزارش در شورای حقوق بشر تصویب شد و علیرغم مخالفت کشورهایی ازجمله آمریکا، فرانسه و ایتالیا، اسرائیل به عنوان جنایت کار جنگی شناخته شد و این گزارش به مجمع عمومی هم راه پیدا کرد و در آنجا هم با رای قاطع به تصویب رسید.

این گزارش حمایت های جهانی را با خود همراه داشت و ناواناتم پیلای، کمیسیونر عالی حقوق بشر سازمان ملل در افتتاحیه نشست 2 روزه شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو خطاب به نمایندگان 47 کشور عضو تصریح کرد با گزارش گلدستون که خواستار برخورد جدی با اسراییل شده، موافق است.

مجمع عمومی از طرفین مناقشه در خواست ارائه تحقیقات بر اساس این گزارش کرد که آن ها در دو مرحله زمانی متفاوت ماحصل تحقیقات خود را به این مجمع ارائه کردند و رژیم صهیونیستی شبیه تحقیقاتی که پیرامون حمله به کشتی حامل کاروان آزادی مردم مظلوم غزه انجام داده بود به کلی گویی بسنده کرد و دلایلی بی اساس و بی پایه برای جنایات خود مطرح کرد.

رژیم صهونیستی که پس از تصویب این گزارش در پی بازسازی حیثیت از دست رفته ی خود برای چندمین بار بود پروژه مشروعیت زدایی علیه قاضی گلدستون را آغاز کرد و با فضاسازیهای گسترده ایشان را فاقد صلاحیت لازم برای این کار معرفی کردند، و در همین زمینه روزنامه صهیونیستی "یدیعوت آحارونوت " در گزارشی مدعی شد که "ریچارد گلدستون " که گزارش کمیته حقیقت‌یاب جنگ غزه را نوشته، زمانی که به عنوان قاضی در آفریقای جنوبی فعالیت می‌کرد 28 سیاه‌پوست را به اعدام محکوم کرده است، این روزنامه اضافه کرد وی زمانی که به عنوان قاضی در آفریقای جنوبی فعالیت می‌کرد، پیشینه سیاهی داشته و در سال‌های 1980 و 1990 ده‌ها سیاه‌پوست را به اعدام محکوم کرده است.

قاضی گلدستون هم در مصاحبه با روزنامه صهیونیستی هاآرتص گفته بود به عنوان یک یهودی، ذره‌ای به خاطر گزارشش درباره جنایات غزه، ناراحت نیست.

اما این پایان ماجرا نبود و رژیم صهیونیستی که تلخی شکست جنگ 33 روزه ژوئیه 2006 با گزارش کمیته وینوگراد برای او دو جندان شده بود این بار تلخی شکست جنگ 22 روزه با یک گزارش بین المللی برای او صد چندان شده بود و بنیامین نتانیاهو که این گزارش را یکی از چالش های راهبردی پیش روی اسرائیل خوانده بود، تمام همت خود را به کار بست تا از این مخمصه رهایی یابد و به اذعان لیبرمن وزیر خارجه رژیم صهیونیستی، اسرائیل تمام تلاش خود را برای تغییر محتوایی این گزارش به کار رفت تا این که تحت فشار شدید لابی صهیونیست ها ریچار گلدستون روز 14 فروردین در مقاله ای در روزنامه "واشنگتن پست"مدعی شد که او اشتباه کرده است و از اینکه صهیونیست‌ها را مقصر شناخته است ابراز تاسف کرد.

گلدستون هم چنان مدعی شد اگر آنچه را که اکنون می‌داند قبلا می‌دانست گزارش وی سندی متفاوت از سند کنونی می‌شد، وی گفت که تحقیقات اسرائیل درباره جنگ غزه نشان می‌دهد بر اساس سیاست آنها غیرنظامیان به طور عمدی هدف قرار نگرفته‌اند.

این سناریو یعنی ابراز پشیمانی گلدستون در حالی صورت گرفت که او غافل بود از این که این گزارش دیگر به یک سند بین المللی تبدیل شده و ابراز رضایت و یا پشیمانی او هیچ تاثیری در روند رسیدگی به جنابات ضد بشری صهیونیست ها ندارد که موضع اخیر شورای حقوق بشر خود گواهی بر این مدعاست و هم چنین خود او در این گزارش به صورت مستند و با استناد به نصاویر و فیلم ها جنایات صهیونیست ها را ثابت کرده است؛ و حال واقعا او از چه چیزی ابراز تاسف کرده است؟

بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم جعلی صهیونیستی نه تنها خواستار لغو رسیدگی به این گزارش در سازمان ملل شد بلکه از قاضی گلدستون هم خواست که از اسرائیل عذرحواهی کند تا بلکه بتواند با این کار ذره ای از فشار افکار عمومی جهانی علیه این رژیم بکاهد.

اما به زعم بساری از رهبران گروه های مقاومت فلسطینی از جمله حماس و جهاد اسلامی این سناریو با هدف خروج تل آویو از بن بست و انزوایی که بر اثر تحولات اخیر خاورمیانه عربی بوجود آمده است به راه افتاده است و رژیم صهیونیستی بار دیگر قصد ماجراجویی و انجام حمله دیگری به باریکه غزه را دارد، به خصوص پس از رایزنی برخی اعضای حماس با نبیل العربی وزیر خارجه ی جدید مصر برای بازگشایی دائمی گذرگاه رفح که چند روز پیش صورت گرفت.

در آخر باید به این نکته اشاره کرد که رژیم صهیونیستی در صورت حمله ی دوباره به نوار غزه آخرین میخ را بر تابوت ننگین خود کوبیده است و به نهایت قطعی و محتوم خود که چیزی جز زوال و نابودی نیست نائل خواهد شد.

کد خبر:83586 -

مهارت ویژه آقای "آنتی خانواده!" در تصویر جامعه ایران با دروغ و خ

مهارت ویژه آقای "آنتی خانواده!" در تصویر جامعه ایران با دروغ و خیانت

گروه فرهنگی - مهدی آذرپندار: بحث‌هایی که این روزها در رسانه ها درباره اصغر فرهادی و فیلم در حال اکرانش "جدایی نادر از سیمین" مطرح می شود، عموماً به شکل تحسین است تا انتقاد. یکی از جادوی فیلمنامه نویسی او می‌گوید و دیگری از هنر کارگردانی‌اش. منتقدی می‌نویسد که او تنها کارگردان ایرانی است که قادر است با تصویر کردن زندگی شهری یک خانواده‌ی متوسط (و نه فقیر) ایرانی، ‌جوایز جشنواره‌های خارجی را درو کند. منتقد دیگری قدرت او در هدایت بازیگران را بهانه‌ای می‌کند برای تحسین هر چه بیشتر او. در آخر هم همه پرمخاطب بودن آثار او را شاهدی می‌گیرند بر موفقیت او در راضی کردن مردم در عین رعایت تمام استانداردهای سینمایی. و قس علی هذا...

نمی‌توان انکار کرد که فرهادی یک کارگردان خوب و فیلمساز مولف است. در فیلمنامه نویسی مهارت دارد و فیلمنامه‌‌‌‌‌‌هایش پر از جزئیات و مبتنی بر قواعد فیلمنامه نویسی هستند. علاوه بر همه‌ی اینها، می توان ادعا کرد که هر بازیگری که با او کار کرده، یکی از بهترین بازی‌هایش را ارائه داده است. به‌طور کلی می‌توان گفت که فرهادی زبان سینما را به خوبی می‌شناسد و از آن به بهترین نحو در جهت "بیان افکار" خود استفاده می‌کند.

اما بزرگ‌ترین مشکل فرهادی در همین‌جاست. او در حالی استاد به تصویر کشیدن افکار و جهان‌بینی‎اش برای مخاطبان خود است که می‌توان انتقادات زیادی را به افکار او وارد کرد. شاید با نگاهی سردستی به آثار او، به راحتی می‌توان او را یک "آنتی خانواده" نامید که از دو عنصر "دروغ" و "خیانت" به بهترین وجه برای به تصویر کشیدن بنای ویران یک خانواده‌ی ایرانی استفاده می‌کند و در این کار مهارت خاصی پیدا کرده است.

تقریبا در تمام آثار او با خانواده‌هایی روبرو می‌شویم که در بستری از پنهان کاری و دروغ با هم زندگی می‌کنند و معمولا یکی از زوجین به دیگری یا خیانت کرده و یا دروغ گفته است. این چنان در آثار فرهادی بارز است که نیازی به موشکافی ندارد اما برای آنکه از سوی شیفتگان آقای فرهادی متهم به بی‌انصافی در نقد نشویم، با نگاهی به تمام آثار او  و حتی آثاری که به تبعیت از آثار او ساخته شده‌اند، به بررسی صحت این مدعا خواهیم پرداخت.

تم عشق‌ نافرجام از همان نخستین کارهای فرهادی در تلویزیون جلوه‌ی بارزی داشت. حتما مخاطبان پیگیر تلویزیون به یاد دارند که چگونه در قسمت آخر سریال "داستان یک شهر"، در حالی که همه انتظار داشتند کاراکترهای زن و مرد اصلی سریال (با بازی آتنه فقیه نصیری و علی قربان‌زاده) با هم ازدواج کنند، این اتفاق رخ نداد در حالی که دلیل قانع کننده‌ای هم برای شکل نگرفتن این ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بین قسمت‌های دیگر همین سریال،‌ اپیزودهای دیگری هم وجود داشت که این روند را تائید می‌کردند و در آنها خیانت و دروغ متناسب با خط قرمزهای تلویزیون دیده می‌شد؛ از جمله اپیزودی که در آن، داستان زوجی روایت می‌شد که مرد خانواده ایدز داشته و آن را به همسرش نیز منتقل می‌کند.

بعد از خداحافظی فرهادی با تلویزیون، این تم در آثار او به صورت بارزتری ارائه شد؛ چرا که او دیگر در قید و بند ممیزی تلویزیون نبود. فرهادی در اولین کار سینمایی‌اش یعنی "رقص در غبار"(1381)، قصه‌ی جوانی را تعریف می‌کند که همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق می‌دهد و در اثر اتفاق‌هایی با مارگیری عبوس و کم حرف با بازی فرامرز قریبیان آشنا می‌شود و تصمیم می‌گیرد در کنار او مارگیری را بیاموزد. اگرچه تا همین‌جا هم شما با یک عشق نافرجام روبرو شده‌اید، اما فرهادی به این خانواده‌ی از هم ‌پاشیده شده اکتفا نمی‌کند. در ادامه‌ی فیلم با گرم‌تر شدن رابطه‌ی مارگیر با جوان، پیرمرد قصه‌ی زندگی خود را برای جوان تعریف می‌کند و شما در این حین متوجه می‌شوید که مارگیر مدتی قبل، مردی را که به زنش نظر داشته کشته و در اثر همین کار راهی زندان شده، اما وقتی از زندان فرار کرده، درمی‌یابد که زنش با فرد دیگری ازدواج کرده است.

در "شهر زیبا" (1382) باز هم به وفور شاهد چنین موقعیت‌هایی هستیم. اکبر به خاطر کشتن دختری (که سابقاً عاشقش بوده) زندانی و منتظر اعدام است. فیروزه -خواهر اکبر (با بازی ترانه علیدوستی)- مدتی است از شوهر معتادش طلاق گرفته است. عشق اعلا و فیروزه هم که در پایان داستان نافرجام می‌ماند. از این فیلم به بعد، متناسب با هر چه بیشتر دیده شدن آثار فرهادی، این تم و تفکر در آثار او تقویت شد.

در چهارشنبه سوری (1383) فرهادی تصویرگر ماجرای زنی با بازی هدیه تهرانی است که به شوهرش شک دارد و فکر می‌کند که او با زن همسایه‌ رابطه دارد. روند فیلمنامه، پرداخت صحنه‌های فیلم و گریم هدیه تهرانی به نحوی است که گویا کاراکتر زن بیمار و اسیر توهم است و شک او به شوهرش (با بازی فرخ نژاد) بی اساس است؛ اما در پایان فیلم، درست کمی بعد از اینکه زن متقاعد می‌شود که شکش نادرست بوده و شوهرش مرد وفاداری است، مخاطب رودست می‌خورد و متوجه می‌شود که شک زن به شوهرش صحیح بوده و مرد به او خیانت کرده است.

این در حالی است که زن متوجه این خیانت نمی‌شود و این زندگی ادامه پیدا می‌کند و فیلم اینگونه به اتمام می‌رسد. تمام قصه‌ی فیلم در روز چهارشنبه سوری اتفاق می‌افتد و روایت زندگی خانواده‌ای این‌چنین در بستر روز چهارشنبه سوری اشاره‌ای زیرکانه است به موقعیت ناپایدار خانواده‌ی ایرانی و آتش خیانتی که بالاخره روزی سر از زیر خاکستر درخواهد آورد.

چند سال بعد، دقیقاً همین تم، در فیلم محاکمه در خیابان(1387) (همکاری مشترک فرهادی و کیمیایی در نوشتن فیلمنامه) تکرار می‌شود. مردی که در روز عروسی‌اش به گذشته‌ی همسر خود شک کرده است، جستجویی خیابانی را برای یافتن حقیقت آغاز می‌کند و بالاخره به این نتیجه می‌رسد که نکته‌ی تاریکی در گذشته‌ی همسرش نیست. اما درست در همین جاست که مخاطب -به عنوان وجدان بیداری که نمی‌توان حقیقت را از او پنهان کرد- متوجه می‌شود که همسر او پیش از این، رابطه‌هایی داشته که آن را از شوهر فعلی‌اش پنهان کرده است.

جالب اینجاست که خیلی‌ها نقش فرهادی در این فیلمنامه‌ی مشترک را فقط در پایان بندی آن می دانند و معتقدند که مشخص شدن صحت خیانت زن به شوهرش در پایان، محصول کار فرهادی است و نقش او در فیلمنامه کیمیایی فقط همین یک صحنه بوده است واین خود تاییدی است بر اینکه فرهادی آن‌قدر در به تصویر کشیدن این تم مهارت یافته که حالا هرجایی این چنین موضوعی دیده شود، با اطمینان آن را به فرهادی نسبت می‌دهند.

به این ترتیب فرهادی دوباره ماجرای تراژدی تشکیل خانواده‌ای را برای شما بازگو می‌کند که از همان ابتدا بر دروغ و خیانت بنا می‌شود. به عبارت دیگر، فقط هنگامی در فیلمنامه‌های فرهادی شاهد تولد یک خانواده‌ی جدید هستیم که بنای آن خانواده بر اساس دروغ شکل گرفته باشد.

کنعان(1386) یکی دیگر از فیلمنامه‌های فرهادی است که این رویکرد این بار با ظهور و بروز بیشتری در آن دیده می‌شود. کاراکتر مینا با بازی علیدوستی در حالی که زندگی خوبی دارد و مشکل خاصی در زندگی‌اش دیده نمی‌شود،‌ قصد خروج از کشور را دارد و چون مرتضی شوهرش (با بازی فروتن) مخالف این کار است، او درخواست طلاق می‌دهد. او در یکی از سکانس‌ها در پاسخ به سوال همسرش برای آگاهی او از علت طلاق،‌ به این موضوع اشاره می‌کند که دوست ندارد وقتی از خانه بیرون می‌رود، کسی منتظر او باشد و اینکه او بعد از سال‌ها زندگی متوجه شود که پیر شده و به هیچ یک از آرزوهای خود نرسیده است.

این در حالی است که کاراکتر مرتضی به هیچ وجه فرد شکاک و سخت‌گیری نیست، بلکه یک روشنفکر تمام عیار و یک استاد دانشگاه است. اما به عقیده‌ی فرهادی، اصولاً خانواده یک بنیان محدود کننده است که مانع رسیدن آدمی به آروزهایش می‌شود. از همین رو مینا فکر می‌کند که با ازدواج با استاد سابقش(مرتضی)، از تحصیل علم و خیلی چیزهای دیگر محروم شده و حالا می خواهد به این روند پایان دهد.

در کنعان، دیگر خیلی خبری از دروغ و خیانت نیست. اینجا فرهادی این دو موضوع را بهانه‌ای برای از هم گسستن خانواده‌ی ایرانی نکرده، بلکه با صراحت اصل خانواده را زیر سوال می برد. او این بار تصویر گر خانواده‌ای است که هیچ مشکل بزرگی در آن دیده نمی‌شود، اما بازهم مثل همان خانواده‌های پیشین در حال از هم پاشیدن است. در پایان فیلم، مینا به خاطر خواهرش از طلاق صرف نظر می‌کند و مخاطب دوباره دعوت می‌شود به اندیشیدن در مورد خانواده‌ای که به خاطر مصلحت اندیشی‌ها مجبور هستند دوباره در کنار هم زندگی کنند و این همان تلخی بی پایانی است که فرهادی بعدها در "درباره‌ی الی" به آن اشاره می‌کند: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.

"درباره‌ی الی" شاهکار فرهادی است که به حق فیلم ارزنده‌ای است اما باز هم تصویرگر خانواده‌هایی دروغگوست و جامعه‌ای که دروغ را مستمسک آرزوهای خود قرار داده است. اصولاً از دید فرهادی جامعه‌ی "ایران" جامعه‌ی مناسبی برای زندگی نیست؛ چرا که غرق در دروغ و خیانت است. او چندین بار در فیلم‌‌هایش تصویرگر افرادی بوده که آرمان‌شان زندگی در خارج از کشور است و حاضر هستند زندگی مشترک خود را -که زندگی چندان بدی هم نیست- فدای این آرمان کنند.

در این فیلم، وقوع یک بحران موجب می‌شود تا پرده از زندگی شاد و دلپذیر چند خانواده‌ی به ظاهر خوشبخت، کنار رفته و چهره‌های واقعی این چند خانواده افشا شود. هر چه تا پیش از این رقص و شادی و خنده دیده‌ایم، حالا از این به بعد باید دعوا و پرخاش تماشا کنید. کار به جایی می رسد که دست آخر این چند خانواده برای حفظ بنیان خود از نابودی، مجبور می‌شوند از آبروی الی -که دیگر در میان‌شان نیست- هزینه کنند.  خانواده‌هایی که از این به بعد باید با وجدان خود درگیر شده و تلخی بی پایانی را تجربه کنند.

"جدایی نادر از سیمین" اما حکایت انتخاب یک پایان تلخ است به جای یک تلخی بی‌پایان. اینجا دیگر از نام فیلم هم مشخص است که قرار است چه اتفاقی بیفتد. این فیلم نقدی است بر و ضعیت اخلاق در جامعه‌ی ایران و تسری به آن خانواده ها که در بهترین حالت به طلاق می‌انجامد. خواه خانواده‌ها مذهبی باشند خواه غیر مذهبی. فقیر باشند یا از قشر متوسط؛ فرقی نمی‌کند. جامعه غرق در دروغ شده و بهترین راه عزیمت از کشور است و اینکه این بار فرهادی تاکید می‌کند که ادامه‌ی زندگی در چنین خانواده‌ای، یک رنج دائمی است که می توان با طلاق به آن پایان داد.

او در نشست مطبوعاتی جشنواره‌ی برلین در جواب خبرنگاری می‌گوید: «من از جامعه‌ای آمده‌ام که آمار طلاق در آن رشد فزاینده‌ای دارد و خیلی‌ها آن را اتفاق بدی می دانند، اما به نظر من رشد طلاق، حاکی از کنار گذاشتن رودربایستی‌های سنتی است.» و خود به صراحت اشاره می‌کند که باید قبح طلاق ریخته شود. از نظر فرهادی تعداد خانواده‌هایی که با عشق شروع کرده و با عشق تمام کنند، بسیار نادر است. احتمالاً اتفاقی که این وسط باید بیفتد، طلاق است تا هر یک از زوجین بیرون از حصار خانواده(!) به آروزها وآرمان‌های خود برسند. خانواده معمولا بستری است که برای حفظ آن باید ناگزیر به دروغ متوسل شد.

فرهادی در "جدایی..." و "درباره‌ی الی" دروغ را به همه حتی دختر کم سن و سال نادر و سیمین -ترمه (با بازی سارینا فرهادی)- نسبت می‌دهد تا بگوید مقصر این همه دروغ‌گویی در جامعه‌ی ما افراد جامعه نیستند بلکه مناسبات اجتماعی آن جامعه و در راس آنها خانواده است که چنین بستری را فراهم می‌کند.

یک بار دیگر اگر همه‌ی دروغ‌هایی را که از زبان کاراکترهای فیلم‌های فرهادی شنیده‌اید، مرور کنید، متوجه خواهید شد که تمام آنها یک توجیه داشته اند و آن چیزی نبوده جز "حفظ بنیان خانواده". نظافتچی ساختمان در "چهارشنبه سوری" دروغ می‌گوید تا خانواده‌ای را به زعم خود از فروپاشیدن حفظ کند. سپیده در "درباره‌ی الی" دروغ می گوید تا چند خانواده را از بحرانی که درگیر آن‌ها شده نجات دهد و ترمه در "جدایی..." دروغ می‌گوید تا شاید بتواند پدرش را و به تبع آن خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.

و در آخر تلخ تر از همه‌ی مطالب بالا این است که نوع نگاه فرهادی در حال تکثیر است: سال گذشته "هفت دقیقه تا پاییز" با نگاهی به "درباره‌ی الی" ساخته شد و امسال "سعادت آباد" و "انتهای خیابان هشتم"


منبع : رجانیوز

مواجهه غرب با الگوپذیری نهضت‌های منطقه از ایران و طرح هوشمندانه ج


سید محسن خادمی

1. روال سیاست خارجی غرب و به‌ویژه امریکا در مواجهه با کشورهایی که در راستای منافع امریکا حرکت نمی کنند، دوگانگی در طرح معیارهایی ثابت است، به این معنا که مفاهیمی مانند آزادی، دمووکراسی، حقوق بشر، خشونت، کودتا و... که دارای تعریف واحدی در سیاست بین الملل هستند، متناسب باسیاست‌های منطقه ای غرب در راستای اهداف آن معنا می شوند.

معاهدات و ضوابط بین المللی که براساس این معیارها تنظیم شده، با استفاده از شبکه های گسترده خبری و رسانه های نوشتاری غرب به‌عنوان ابزار باج خواهی از کشورهای هدف مورد استفاده قرار می گیرد، در حالی که کشورهای متحد حتی اگر ناقض همان معیارها باشند، اساسا نه تنها مورد شماتت قرار نمی گیرند، بلکه در مواردی نسبت به نقض این معیارها نیز حمایت می شوند.

نظام اسلامی ایران نسبت به همان معیارهایی مورد شماتت و تحریم قرار می گیرد که کشورهای متحد غرب از جمله اعراب و اسرائیل نسبت به اجرای آن حمایت می شوند. به‌عنوان مثال در حالی موضوع هسته ای ایران در شورای امنیت سازمان ملل باعث تصویب چند قطعنامه می شود که پاکستان و هند توسط همان دولت‌های عضو در شورای امنیت به سلاح اتمی تجهیز می شوند.

این اصل ظالمانه در موارد مشابه دیگر از جمله نقض حقوق بشر و انتخاب آزادانه نیز صادق است؛ زمانی که حکومت‌های پادشاهی مانند عربستان، اردن، عمان و... که قدرت در آنها تحت حمایت امریکا به‌صورت موروثی انتقال پیدا می کند، ناقض دموکراسی نیستند اما حاکمیت ایران به اتهام استقلال و حرکت نکردن در مسیر منافع غرب، به نبود آزادی انتخاب و دمووکراسی متهم می شود.

2. اگرچه این فرایند در نگاه انسان‌های حق طلب دلیل مناسبی برای تشخیص حقانیت حکومت‌های مورد تهاجم غرب از یک سو و اقتدار طلبی غرب برای ایجاد دهکده جهانی مطیع خود است، اما نقض مکرر معیارهایی که در سال‌های اخیر به عنوان ابزار تحریم سایر کشورها از آن استفاده می شد و حمایت بی دریغ غرب از اقدامات جائرانه حکومت‌های سفاک افریقا و خاورمیانه، موجب آگاهی ملت‌ها از این راهبرد و تاثیر عکس این اقدامات بر ملت‌ها است. مردمی که سال‌‌ها تحت سیطره حاکمان وابسته و تحت حمایت امریکا، شاهد مسیرقهقرایی مذهبی و اقتصادی کشورشان بوده اند، طبیعی است به دنبال الگویی برای رهایی از شرایط موجود باشند.

3. قاطعانه می توان گفت در 100 سال اخیر تنها کشوری که علی‌رغم هجمه نظامی و اقتصادی و فرهنگی، برابر مطامع امریکا نه تنها کرنش نکرده بلکه مسیر پیشرفت را ادامه داده جمهوری اسلامی ایران بوده است. این فرایند 32 ساله تعالی بخش اسلامی در ایران،‌ موفق ترین و میدانی ترین الگو برای پیاده سازی در کشورهای اسلامی است و جرقه ای در مصر و تونس، موجب شد تا نهضت اسلام خواهی در شمال افریقا و خاور میانه با الگو پذیری از انقلاب اسلامی مطرح شود.

4. سیاست‌مداران امریکایی بیش از همه به خطرات این قیام‌ها برای اهداف طولانی مدت امریکا آگاه هستند وعلی‌رغم مشغولیت برای کنترل قیام‌های اسلام خواهانه کشورهای عربی، به ریشه و الگوی این قیام‌ها کاملاً با نگاه بغض آلود می نگرند و قطعا برای مخدوش سازی این الگو، برنامه ریزی و هزینه می کنند. طبیعی است کم هزینه ترین و پرثمرترین اقدام برای مخدوش کردن الگوی انقلابی اسلامی ایران، مشغول ساختن نظام اسلامی به خود و تبلیغ چهره ای بی ثبات و ناآرام از درون ایران است.

5. فرایند مواجهه امریکا با نظام اسلامی در 32 سال گذشته، گویای این است که متغیرهایی که معمولا به عنوان هدف هجمه انتخاب می شوند، باید ظرفیت ایجاد تزلزل در موضع‌گیری‌های بین المللی ایران را داشته باشند و بتوانند زمینه باج خواهی سیاسی از نظام اسلامی رافراهم کنند. در این راستا، طرح هدفمندی یارانه ها با توجه به گستردگی ابعاد و نفوذ در اجزای اقتصاد کشور می تواند به عنوان نقطه هدف استکبار برای نیل به چند نتیجه قرار گیرد.

6. توفیق غرب در ایجاد اخلال در ساماندهی اقتصاد ایران که در حال حاضر با طرح هدفمندی یارانه ها دنبال می شود، از یک سو نارضایتی عمومی و فشار بر دولت را در پی خواهد داشت و نهایتاً موجب نافرمانی های عمومی خواهد شد. تحرک سیاسی اشراف که در فتنه 88 پرچمدار جریان برانداز بودند،‌ این بار ماهیت اقتصادی به خود می گیرد و طبیعتاً همسویی اشراف فتنه گر -که نفوذ قابل توجهی در بدنه اقتصادی کشور دارند- با طراحان اخلال در اقتصاد کشور، می تواند زمینه التهابات را فراهم سازد و اولین بهره برداری از این التهابات توسط سیاسیون پیاده نظام غرب صورت خواهد گرفت.

ازسوی دیگر، فشارهای گسترده ناشی از تحریم و سنگ اندازی ها در مراودات اقتصادی بین المللی و نوسانات بازار نفت، راه را بر خلاقیت دولتمردان خواهد بست و نهایتا هدف غایی امریکا که همانا باج خواهی سیاسی است با توسل به ابزار فشار از درون و چانه زنی از بیرون، محقق خواهد شد.

7. به نظر می رسد اهتمام به موضوع جهاد اقتصادی در حال حاضر کلیدی ترین موضوعی است که ارتباط مستقیم با اقتدار ملی و مدیریت نهضت‌های منطقه دارد. باید دقت داشت استعمال واژه "جهاد" در حوزه اقتصاد توسط رهبر عزیز انقلاب، حاکی از جمیع ابعادی است که بر این کلمه مترتب می شود که روحیه جهادی، استحکام معنویت و حفظ اتحاد و انسجام است. به خوبی از این عناوین می توان دریافت نقش اساسی در جهاد اقتصادی، مجاهده‌ی ملی در عرصه‌ی اقتصاد توسط آحاد مردم و پرهیز از انتظار صرف از نهادهای اقتصادی برای تحقق این شعار است.

این شعار کاملا با مداقه در تهدیدها و مواضع دشمنان و موقعیت سیاسی ایران در منطقه و جهان و صد البته اهتمام به معیشت مردم به عنوان اولویت انتخاب شده و در صورت تحقق، شعاع دیگری از جنگ همه جانبه جهان بینی لیبرالیسم علیه اسلام را خنثی می کند و احیای تمدن اسلامی و پایان سیطره سیاسی و اقتصادی غرب بر جهان را به واقعیت نزدیک‌تر خواهد کرد.

رشید پور علیه اخراجی ها و مردم + تصویر

چاپ

این عکسی از صفحه فیس بوک رضا رشید پور مجری سابق صداوسیمای ایران است. 
همانطور که می بینید، فردی که داعیه دار روشنفکری است، از سطح طبقاتی متوسط به بالایی(احتمالاً) و جایگاه تحصیلی(قاعدتاً) برخوردار است. اما از محتوای این نوشته
چه برداشتهایی می شود کرد؟
1- اخراجی ها دهن کجی به فرهنگی است که آقای رشیدپور نماینده آن است.
2- اخراجی ها ظلمت است برای آن فرهنگی که ایشان مدعی آن هستند.
3- عموم مردم ایران آدمهای فرهنگ ناشناس هستند چون به دیدن این فیلم رفتند.
4- اخراجی ها سه برابر نادر از سیمین فروخته و این شرم آور است برای فرهنگی که وی ادعایش را دارد.
تا اینجای مساله چیز مهمی نیست و آقای رشیدپور حق دارد به فیلمی که بدش می آید انتقاد کند ... اما آیا نقد کرده؟
در فیس بوک برای ایشان نوشتم من با تمام نفرتی که از اجرای مقلدانه شما(از لری کینگ و شهریاری ... چه قرابتی!) داشته ام حداکثر مخالفتم با اجرای شما تعویض کانال بوده و در اکران فیلم سطحی و مزخرف(ازدید من) گزارش یک جشن، ترک سالن تنها اعتراض من به فیلمی بود که نماینده فرهنگی است که شما مدعی آن اید. اما چه می شود که روشنفکرانی که ادعای تکثر گرایی دارند این چنین برمی آشوبند و عصبانیت از حضور موفق مخالف خود را با تحقیر مردم نشان می دهند؟ کدام مردم از دید آقای مجری، نادان و نا آگاهند؟ مردم روستاها و شهرستانها و حتی مردم طبقات متوسط شهری که به دیدن یک فیلم رفته اند؟ برای من سوالاتی است که شاید بد نباشد آقای رشیدپور پاسخی به آن بدهند:
1- تعریف شما از آگاهی چیست؟
2- تعریف شما از مردم چیست؟
3- تعریف شما از چماق چیست؟
4- تعریف شما از فاشیزم چیست؟
رفتار آقای رشیدپور دقیقا رفتار همان طایفه ای است که در جریان اکران فیلم پایان نامه با انواع و اقسام رفتارهای غیر فرهنگی(حتی با تعاریف مجری محترم از فرهنگ!) که تا صادر کردن اصوات حیوانات از خود هم پیش رفت، نسبت به ساخت و اکران تنها فیلم ضد جنیش سبز جشنواره اعتراض کردند! این رفتار دقیقا مشابه همان رفتاری است که در اوج اقتدار نشریات مسلسل وار دوم خردادی توسط هواداران افراطی این جریان در پارک لاله رخ داد: کیهان سوزی، این رفتار دقیقا رفتار "طبر زدی" و جریان زیر دستش است(احتمالا جریان مضحک جلوی دانشگاه تهران در فحاشی به آیت الله کاشانی در خاطر آقای مجری هست)، این رفتار دقیقا رفتار کارمندان محمد قوچانی است که در دوره دوم خرداد رای مردم را نشان خرد جمعی می دانستند و در 5 تیر 84 در وبلاگهایشان نماد گاو بودن مردم ایران!
بله از این نظر که منافع عده ای را اخراجی ها تهدید می کند و مبحث مهم امکان بیان موفق و فراگیر را (با تمام ضعف های ساختاری اش) برای افرادی غیر از جریان فاشیستی حاکم بر سینمای کشور رقم می زند زنگ خطری است برای کسانی که با تمام پول بیت المال هم که به صحنه می آیند خروجی شان می شود: گزارش یک جشن، یک حبه قند، چیزهایی هست که نمی دانی، مرگ کسب و کار من است و قطعاً صبر کنید تا فروش اینها را با فروش دو فیلم مخالف خوان جشنواره (اخراجی ها و پایان نامه) قیاس کنید. آن وقت می فهمید داد و فریادها از کجاست!
اما در این میان بیچاره فرهادی که این طایفه گوشت قربانی اش کردند و با ماراتن ساختن از اکران این دو فیلم در گیشه عملا باعث ضربه زدن به جریان روشنفکری ای می شود که شاخ غولش فرهادی است!
به هر حال حالت تاریخی بر آن است که امثال رشیدپور، خون، خونشان را بخورد و فیلم امثال ده نمکی بفروشد. مثل روزی که افق فروخت، آژانس فروخت و باز بزرگترهای امثال رشیدپور خون خونشان را خورد!