9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلا

چرا حافظ اسد در جنگ به ایران کمک کرد؟/ ریشه های درگیری شدید حافظ اسد و صدام

گروه تاریخ رجانیوز: در قسمت های قبلی این نوشته،(که ترجمه ای از کتاب دکتر جمال واکیم بود) تاریخ سوریه را تا روی کار آمدن حافظ اسد بررسی کرده و با توجه به سیر قضایا، تحلیل هایی از تاریخ سوریه را هم مطالعه کردیم. اما از آنجا که دکتر واکیم در کتابش بنا به دلایلی و خصوصا کمبود جا به صورت تفصیلی به روابط حافظ اسد با ایران و عراق نپرداخته بود، تصمیم گرفتیم قسمت پنجم این نوشتار را به این موضوع اختصاص دهیم. در همین راستا، بخشی از کتاب «اسد: نبرد بر سر خاورمیانه» نوشته پاتریک سیل(که معروف ترین کتاب درباره حافظ اسد است) را انتخاب کردیم. اکنون با هم ترجمه* بخشی از فصل بیست و یکم این کتاب را (البته با اصلاح برخی ایرادات تاریخی جزئی اش) که مرتبط با موضوع پیش گفته است می خوانیم و از قسمت های بعد، ادامه کتاب جمال واکیم را پی خواهیم گرفت:

 
ریشه های دوستی اسد با انقلاب اسلامی
قطعا شجاعانه ترین ویژگی سیاست خارجی اسد -سیاست خارجی ای که آن را در مقابل «جهان پس از کمپ دیوید» بنا کرد- ایستادنش در کنار انقلاب ایران بود، موضوعی که موجب شد چیزی کاملا جدید در منطقه خلق شود. 
از لحظه اولی که آیت الهت روح الله خمینی قدرت را در ایران از اوایل سال 1979 در دست گرفت، اسد احساس کرد که دوستی با او چیزی است که مصلحت علیای عربی را تأمین می کند. البته بسیاری در منطقه با او در این احساسش همراه نبودند، خصوصا همسایه های عرب ایران. گفته شده که عبدالناصر توصیه می کرده که اعراب با غیر اعراب متحد نشوند، و حالا، این حافظ اسد است، قهرمان قضیه معاصر اعراب، که با یک قدرت بزرگ غیر عرب همپیمان می شود که برخی در آن زمان مدعی بودند تهدیدی برای کشورهای عرب زبان است. البته این همراهی اسد با ایران گرچه با سوءنظر برخی اعراب همراه شد، ولی اسد همواره بر درست بودن نظرش در این باره پای فشرد.
 
 
[تصویری نادر از یک تجمه سران عرب. ملک حسین، یاسر عرفات، فهد بن عبدالعزیز، صدام حسین و شیخ زاید آل نهیان در عکس دیده می شوند]
 
البته این همراهی اسد با ایران مسئله ای ریشه دار بود. حتی وقتی هم که شاه در ایران بر سر قدرت بود، اسد دست همکاری به برخی یاران آیت الله خمینی داده بود (مثلا ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و صادق قطب زاده [و بسیاری دیگر و در رأسشان شهید محمد منتظری]). یعنی کسانی که تقدیر چنین بود که چندی بعد به عنوان وزرا و مسئولین در جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند.
مهم ترین ارتباطی که حافظ اسد در دهه هفتاد میلادی با مخالفین شاه برقرار کرد، ارتباطش با امام موسی صدر رئیس مجلس اعلای شیعی لبنان بود: شخصیت بارز شیعه ایرانی الاصلی که در سال 1959 میلادی در لبنان مستقر شد و توانست در خلال 19 سال فعالیت سیاسی و دینی، به شیعیان له شده لبنان، همبستگی و احترامی ببخشد که نظیر نداشت.
 
 
[دیدار امام موسی صدر با جمال عبدالناصر]
 
در خلال دیدارهای مکرری که امام موسی صدر از دمشق داشت، تبدیل به دوست صمیمی و مورد اطمینان اسد و همپیمان سیاسی او شد. همین دوستی بود که به اسد قدرت داد در سال 1973 میلادی در مقابل منتقدین سنی مذهبش در دمشق بایستد چراکه امام موسی صدر فتوایی صادر کرد مبنی برا ینکه «علوی» ها بخشی از مسلمانان شیعه محسوب می شوند.
 
 
[دیدار امام موسی صدر با حافظ اسد]
 
امام موسی صدر نقطه اتصال بین جناح آیت اله  خمینی و جناح حافظ اسد در دهه هفتاد میلادی بود و یکی از پیشگامان محور دمشق-تهران در دهه هشتاد میلادی. گرچه خود او نبود که این محور را ببیند، چرا که در سال 1978 (شهریور 1357) به طریقه ای پیچیده در جریان سفرش به لیبی ناپدید شد. حقیقت آن است که خبر ناپدید شدن او و احتمال کشته شدنش [که البته بعدها ثابت شد که دروغ بوده است] در حالی منتشر شد که مذاکرات کمپ دیوید در سبتامبر همان سال در جریان بود. ناپدید شدن امام موسی صدر موجب غمی در دل اسد شد که تلخی اش شبیه تلخی خروج انور سادات از صف کشورهای مبارز عرب بود.
 
 
[مذاکرات صلح کمپ دیوید]
 
چند ماه بعد که آیت الله در ایران به قدرت رسید، حافظ اسد طی تلگراف تبریک گرمی به او تهنیت گفت و تنها چند هفته بعد هم قرآنی که با طلا تزیین شده و حروف درخشنده داشت برای امام خمینی ارسال کرد. این هدیه را وزیر اطلاع رسانی سوریه احمد اسکند احمد به قم برد و به امام خمینی تحویل داد. امام خمینی هم بعد از بوسیدن قرآن، از سوریه بابت دعوتی که از وی کرده بود تا دراکتوبر 1978 به آنجا برود تشکر کرد. ماجرا مربوط بود به وقتی که امام خمینی از عراق اخراج شده بود و هنوز هم در نوفل لوشاتو در نزدیکی پاریس مستقر نشده بود [ و هنوز تصمیمی برای رفتن به کشور خاصی نداشت و لذا سوریه هم یکی از گزینه ها بود].
روابط ایران و سوریه به سرعت بعد از انقلاب رو به گسترش نهاد. مثلا وزیر امور خارجه سوریه عبدالحیم خدام  در آگوست سال 1979 (تابستان 58) به تهران سفر کرد و در آنجا اعلام کرد که انقلاب ایران «بزرگترین اتفاق تاریخ معاصر» است و ضمنا به این موضوع هم افتخار کرد که سوریه از انقلاب ایران «قبل از آغازش و در حین بالاگرفتنش و بعد از پیروزی اش» حمایت کرده است.
 
[عبدالحلیم خدّام]
 
 
از بین اسبابی که اسد، پشتیبانی از انقلاب ایران را انتخاب کرد، یکی هم این بود که از اشتراک شاه با اسرائیل در همکاری ضد اعراب و از تبعیت شاه از امریکا متنفر بود. شاه و اسد در جریان سفر اسد به تهران با هم دیدار کرده بودند. ماجرا از این قرار بود که حافظ اسد در دسامبر 1975 به تهران رفته بود به این امید که شاه را قانع کند تا به آمریکا فشار بیاورد که در مواضعش درباره درگیری های اعراب و اسرائیل منصفانه تر برخورد کند. البته این دیدار ثمربخش نبود. 
 
 
[محمد رضا شاه در کنار انور سادات در مصر]
 
همچنین اسد خیلی عصبانی شد وقتی که شاه به مناخیم بگین در نقشه اش برای کشاندن سادات به مشارکت کمک کرد. به همین دلایل بود که اسدبرای سقوط شاه اشکی نریخت و مصمم شد که از تغییر نظام در ایران استفاده کند.
بعد از پیروزی انقلاب، حافظ اسد تلاشهای شدیدی کرد که دیگر سران عرب را قانع کند تا به ایران بعد از انقلاب به گونه ای دیگر بنگرند، چرا که این ایران دیگر آن ایران زمان شاه نیست، یعنی ایرانی که دوست اسرائیل و مزدور آمریکا بود. بلکه ایرانی است که به دشمنی با امپریالیسم و صهیونیسم ملتزم است. 
اسد برای دفاع از این نظرش اینگونه استدلال می کرد که امام خمینی یکی از دهانه های گازانبری که شاه و اسرائیل با آن اعراب را چیزی حدود سه دهه تحت فشار گذاشته بودند شکست. اسد و اسرائیلی ها هردوشان خاورمیانه را یک «کل» می دانستند. از همین رو حافظ اسد فقط به قلب منطقه عربی نگاه نمی کرد بلکه نظرگاه جغرافیایی- استراتژیک مناطقی که این قلب را در بر گرفته بودند را هم در نظر می گرفت. 
و بر اساس همین منطق، اسد از تغییری که ایران در توازن قوای موجود در منطقه ایجاد کرد خوشحال شد. اسد احساس می کرد که می تواند در این قدرت سرزنده و جدید چیزی بیابد که پشت او را محکم کند، آن هم در وقتی که خطر اسرائیل در حد اعلایش قرار داشت.
 
 

[حافظ اسد]

 
اسد تلاش کرد تا دیگر سران عرب را قانع کند که در ایران، وزنی معادل مصر ببینند: اگر اسرائیل توانسته مصر را از طریق معاهده صلح به دست آورده، در عوض ایران را با برخاستن انقلاب اسلامی از دست داده است.
البت باید گفت، در جایگاه متمایزی که اسد داشت، حق داشت که در اینکه در ایران پشتوانه ای مثبت ببیند. سقوط شاه ضربه ای به منافع اسرائیل و غرب بود که اهمیتش را می توان به ضربه ظهور عبدالناصر در صحنه خاورمیانه در 25 سال قبل از آن تشبیه کرد. [و البته تاریخ ثابت کرد که ضربه انقلاب اسلامی بسیار عمیق تر و استراتژیک تر از آن بوده است].
 
روابط حافظ اسد با صدام حسین
البته اینها که گفتیم، همه ی دلایل ارتباط اسد با آیت الله خمینی نبود. اسد در دوستی با آیت الله خمینی، ضمنا دنبال کمکی ضد خطرناکترین همسایه اش یعنی عراق هم می گشت. و ایران بعد از انقلاب موقعیت مناسبی برای دادن این کمک به اسد داشت.
عراق و سوریه در آن زمان با یکدیگر دشمنی داشتند و انشقاقات حزبی و رقابت های جغرافیای-سیاسی و البته دشمنی شخصی بین رهبران دو طرف، بین آنها جدایی افکنده بود. و می بینیم که این دو بر سر مسائل مختلف با هم مشاجره داشتند: بر سر مسائل اقتصادی، بر سر تقسیم آب فرات، و بر سر لوله های نفت که یکی از آنها از عراق می آمد و از خاک سوریه می گذشت و اسد بر آن مسلط بود و همین موجب ناراحتی و تأسف عراق بود و از همین رو عراق یک خط لوله دیگر ایجاد کرد که از مسیر ترکیه می گذشت و این هم موجب برانگیخته شدن خشم سوریه شد. 
در طول سالیان دراز، هر کدام از دو کشور، تبعید شده ها از آن دیگری را مهمان می کردند و این اشخاص در سایه، فعالیت می کردند و با ایجاد توافقی بین دمشق و بغداد مخالفت می نمودند چرا که می ترسیدند تبدیل به قربانی های این توافق شوند.
به رغم اینکه بعثی های عراق و بعثی های سوریه به رابطه خویشی با یکدیگر مختلط و در هم آمیخته بودند ولی رشته ی این به هم پیوستگی را بی اعتمادی، پاره می کرد. و هر کدام از دو طرف معتقد بودند که یگری، در صفوفشان اسب تروایی کاشته است! 
وجود این پس زمینه ی دشمنانه، سوریه و عراق دشمنی شان را بعد از همپیمانی سادات با اسرائیل به دست فراموشی سپردند و به همراه هم تلاش مشترکی را آغاز کردند که سادات را مهار و مجازات کنند. 
 
 
[مذاکرات صلح کمپ دیوید]
 
در آن زمان به نظر می رسید که در آینده شاهد روابط بهتری بین دمشق و بغداد خواهیم بود.
با این وجود، مرد قوی عراق، صدام حسین تکریتی، در 28 جولای 1979 کشف توطئه ای را اعلام کرد که طبق گفته او، برخی از نزدیک ترین نزدیکانش (با همدستی یک«طرف خارجی») آن را علیه او طراحی کرده بودند. به سرعت مشخص شد که منظور از این «طرف خارجی» کیست: سوریه. بیش از پنجاه متهم به محاکمه در دادگاه ویژه کشانده شدند و بیست نفر از آنها اعدام شدند (که در بینشان برخی از بارزترین شخصیت های عراقی قرار داشتند).
 
 
[صدام حسین مجید تکریتی]
 
دوازده روز قبل از اعلام کشف این «توطئه»، صدام حسین منصب رئیس جمهوری را از «احمد حسن البکر» تحویل گرفته بود و ضمنا به خودش منصب دبیر کل حزب بعث را هم اعطا کرده بود و همچنین فرماندهی کل نیروهای مسلح و ریاست حکومت و رئیس شورای فرماندهی انقلاب را. 
 
 
[احمد حسن البکر (رئیس جمهور وقت عراق] در کنار معاونش صدام حسین]
 
بدین ترتیب، کل قدرت در دستان شخص وی جمع شد و ای بسا که سر به نیست کردن رقیبانش با اتهاماتش به سوریه مرتبط بوده باشد. به هر حال، بحث آشتی بین بغداد و دمشق که از چندی قبل تر مطرح شده بود، بعد از این اعلام کشف توطئه، ناگهان و یکباره به پایان رسید.
اسد در این ماجرا بر بی گناهی اش تأکید داشت و از صدام دلیل اینکه می گفت سوریه در این توطئه دست داشته است را می طلبید. در همین راستا وزیر خارجه اش عبدالحلیم خدام و رئیس کل ستاد مشترک ارتش سوریه الشهابی را به بغداد فرستاد تا نزد صدام بر این مسئله تأکید کنند که اگر عراق دلیلی دارد که سوری ها عمل خطایی انجام داده اند در آن صورت کسانی که مسئول هستند حتما مجازات خواهند شد. چیزی که این دو فرستاده با آن به دمشق برگشتند فقط یک فیلم از اعترافات یکی از متهمین بود که در آن به صورت آشفته صحبت می کرد و از یک موضوع به موضوع دیگر می پرید.
بعد از این هم اسد باز پیشنهاد دارد که هیئتی از طرف اتحادیه ی عرب تشکیل شود و اتهامات عراق ضد سوریه را بررسی نماید، اما عراق با این نظر همراهی نکرد.
 
 
[حافظ اسد و صدام حسین]
 
با وجود همه اینها، و به رغم اعتراضات اسد به این اتهامات؛ ای بسا که نوعی از ارتباط (ولو به شکل غیر مستقمیم) را بشود طبق خطوط زیر، بین سوریه و آن توطئه دید: بعضی از همکاران صدام (مثلا خود رئیس جمهور وقت عراق احمد حسن البکر یا عدنان حسین دبیر دفتر صدام یا محیی عبدالحسین المشهدی دبیر شورای فرماندهی انقلاب) ترجیح می دادند که نوعی اتحاد فدرالی نه چندان سفت و محکم بین سوریه و عراق برقرار شود تا بدین ترتیب جلوی صعود صدام به سمت قدرت مطلق گرفته شود. در همان وقت پیشنهادی مطرح شده و در دمشق و بغداد تحت بحث و بررسی قرار گرفته بود که احمد حسن البکر پس از اتحاد دو کشور رئیس جمهور شود و حافظ اسد هم معاون اول رئیس جمهور گردد و صدام هم نفر سوم کشور بشود. صدام شک کرد که نکند ارتباط با سوریه موجب محدود شدن قدرتش گردد، از همین رو تصمیم گرفت که نظریه اتحاد با سوریه را از بین ببرد. و وقتی که حافظ اسد در 16 ژوئن 1979 به بغداد آمد تا ماجرای وحدت را جلو ببرد، صدام حسین برای استقبال از او به فرودگاه نرفت و این یک طریقه آشکار جهت بی اعتنایی بود. و بسیار محتمل است که آن عراقی هایی که از صدا م می ترسیدند، با دمشق برای یافتن بهترین راه جهت جلوگیری از صعود او رایزنی کرده باشند. مثلا طبق برخی نقل های شفاهی، احمد حسن البکر پیغامی سری برای حافظ اسد فرستاده و در آن از او خواسته بود که در مذاکرات وحدت تعجیل کند «چرا که اینجا [یعنی در عراق] جریانی هست که بسیار مایل است ماجرای وحدت مصر و سوریه را در نطفه خفه کرده و نگذارد که به نتیجه برسد.»
 
 
[از راست: صدام حسین، احمد حسن البکر، حافظ اسد]
 
و وقتی که صدام حسین از این مذاکرات مطلع شد، البکر را سرنگون کرده و متمردین را هم کشت و با سوریه قطع ارتباط کرد. این تنها راهی بود که می توانست از آن طریق، به «فرد شماره یک» تبدیل شود.
و در چنین فضایی، ظهور جمهوری اسلامی موجب خوردن آخرین میخ بر تابوت هرگونه امیدی جهت آشتی سوری-عراقی شد و حتی می توان گفت دشمنی های بین این دو را هم به نوعی افزایش داد. چرا که همانطور که اسد از روی کار آمدن امام خمینی خرسند بود، صدام از این موضوع هراسناک بود. و سوریه و عراق نظرات متناقضی پیرامون تمامی جوانب موضوع ایران داشتند: شاه، امام خمینی، شیعیان و اینکه آیا اعراب می توانند با ایران همجواری مسالمت آمیز داشته باشند یا خیر.
 
«جنگ اشتباه»
صرف نظر از همه این درگیری ها، قطع ارتباط نهایی این دو کشور به اختلافشان در تعیین دشمن اصلی اعراب بر می گشت. اسد در این باره چشم هایش متوجه خطر اسرائیل بود در حالیکه صدام تمام هوش و حواسش را به ایران منعطف کرده بود. عراق و سوریه صورتشان را به دو سمت مختلف گرفته بودند: یکی شان به سمت دریای مدیترانه و دیگری به سمت خلیج فارس و معلوم بود که حتما تصورات و مفاهیم متفاوتی پیرامون خطرهایی که تهدیدشان می کرد در ذهن داشتند.
وقتی که نیروهای عراقی به شکل گسترده ای در 22 سبتامبر 1980 به داخل ایران هجوم بردند و بدین ترتیب جنگ اول خلیج فارس [جنگ تحمیلی 8 ساله] آغاز شد، اسد واقعا به وحشت افتاد. از همان ابتدای این جنگ، حافظ اسد جنگی که صدام راه انداخته بود را محکوم کرد و آن را «جنگی اشتباه» و غیر مناسب خواند: چه از حیث زمانش و چه از حیث مکانش و چه از حیث دشمنی که برای جنگیدن انتخاب کرده بود. به نظر اسد، چون جنگی که صدام راه انداخته بود یک حماقت بود، موجب تضعیف اعراب و شکسته شدن صفشان شده و آنها را از پرداختن به «نبرد مقدس در فلسطین» هم باز می داشت.
 
 
[صدام حسین مجید تکریتی]
 
به عقیده اسد، اعراب به جای اینکه ایران انقلابی را به دشمن تبدیل کنند، باید تمام تلاششان را می کردند تا ایران یک بار دیگر در چنگال اسرائیل نیفتد. در تماس هایی که حافظ اسد با پادشاهان عربستان و اردن برقرار کرد، تلاش کرد تا به صدام فشار آورده شود که درگیری متوقف شود. این، موضع رسمی و اعلامی اسد بود و موضع رسمی و اعلامی او هم باقی ماند. اسد این جنگ را از لحاظ مبنایی جنگی اشتباه می دانست، ولی اگر به هر حال قرار بود این جنگ رخ دهد، آنچه در خفا موجب نگرانی اسد می شد این بود که عراق به یک پیروزی سریع دست پیدا کند (یعنی همان چیزی که اکثر عراقی ها پیش بینی می کردند) و این برای اسد یک نتیجه ی شدیدا وخیم محسوب می شد چرا که در آن صورت، او در بین اسرائیل پیروز و عراق پیروز محاصره می شد، و این هر دو، دشمنان او بودند. 
در بحبوحه تلاشش برای اینکه عراق به پیروزی سریعی دست پیدا نکند و محاصره سوریه را تکمیل ننماید، اسد ریسک کرده و تصمیمش را گرفت. اسد پیش از شروع جنگ، از به روی کار آمدن امام خمینی استقبال کرده بود که به اندازه کافی عمل خطیری محسوب می شد و باید کلی تلاش می کرد تا برای سعودی ها و دیگران دلایلش را توضیح دهد، اما حالا بعد از شروع جنگ، تصمیم قاطعی گرفته و بنا را گذاشته بود بر در پیش گرفتن گامی دیگر: حمایت مجدّانه ی جنگی از ایران.
در همین راستا، در خلال سفری که بعد از مدتی کوتاهی از آغاز جنگ به مسکو داشت، حافظ اسد بیانیه مشترکی با لئونید برژنف (رهبر وقت شوروی) صادر کرده و در آن بر «حق ثابت ایران در اینکه سرنوشتش را خودش و به طور مستقل و بدون هیچ گونه دخالت اجنبی تعیین نماید» تأکید کرد.
 
 
[دیدار حافظ اسد با لئونید برژنف در شوروی]
 
 شوروی هم در آن وقت از اخراج آمریکا از ایران و ضمنا رخ دادن انقلابی در آنجا خوشحال بود، از همین جهت به سوریه و لیبی اجازه دادند تا اسلحه های روسی را به ایران بفروشند. در همین راستا گزارش هایی نقل شده که از یک پل هوایی بین سوریه و ایران از طریق یونان و بلغارستان و شوری و از یک پل هوایی بین لیبی و ایران از طریق دریای سیاه خبر می دهد و گفته شده که در این پل هوایی [جهت نقل سلاح] ناوگان هوایی عظیمی که شاه تهیه کرده بود و شامل هواپیماهای بویینگ 747 و 727 و 707 می شد، به کار گرفته شده بود. 
و در دسامبر 1981 ایران خطوط هوایی منظمی بین تهران و دمشق و تهران و طرابلس و تهران و الجزایر برقرار کرد. این تحولی بود که به نوعی سمبلیک هم محسوب می شد چرا که جای پروازهای روزانه ی هواپیمایی ال عال بین ایران و اسرائیل در پیش از انقلاب را می گرفت.
سوریه معتقد بود که عراق در خفا به اخوان المسلمین سوریه (که در آن زمان با اسد در حال نبرد بودند) حمایت می کند، از همین رو سازمان اطلاعاتی سوریه به رهبری رفعت اسد در تلاش های ایران بر ضد عراق به ایران ملحق شد.
 
 
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
 
به اشکال مختلف، حالا یا با مجهز کردن به سلاح، یا با همکاری بین سازمان های اطلاعاتی ایران و سوریه، یا با عملیات های غیرنظامی و یا با تبلیغات، به سرعت اسد متوجه شد که کاملا در جنگ ایران و عراق وارد شده است.
در مقابل، صدام هم در عکس العمل نشان دادن مکث نکرد: نیروهای عراقی در آگوست 1980 به سفارت سوریه در بغداد هجوم برده و اکثر کارمندان آن را به اتهام قاچاق سلاح های سبک و مواد منفجره برای دشمنان شیعه ی صدام، از عراق اخراج کردند. و در 12 اکتبر و در میان سیلی از هجوم های متقابل و فحش و ...، بغداد روابطش با دمشق را رسما قطع کرد. 
 
 
[صدام حسین مجید تکریتی]
 
و بعد از آن بود که صدام شروع کرد در دستگاه های تبلیغاتی اش بر طبل تمام ادعاهای آزاردهنده دشمنان اسد بر علیه اسد کوبیدن: مثلا اینکه حافظ اسد در جنگ 1967 منطقه القنیطرة را بدون جنگ تسلیم اسرائیلی ها کرده است و اینکه اسد از روی جبن و ترس در روز دوم جنگ اکتوبر 1973 از اسرائیلی ها درخواست آتش بس کرده است و اینکه ورودش به لبنان در سال 1976 با همدستی واشنگتن و اسرائیل بوده است و اینکه گناه کشته شدن فلسطینی ها در تل زعتر لبنان بر عهده اوست و اینکه حافظ اسد برای به نابودی کشاندن طرح وحدت عراق و سوریه در سال 1979دست به توطئه زده است. سوریه هم در مقابل با زدن اتهاماتی به طرف مقابل پاسخ می داد.
در کل، هرچه شمنی صدام بالا می گرفت، دوستی اسد با ایران هم بالا می گرفت تا مطمئن شود رهبر عراق که از او متنفر بود، از این جنگ نجات نخواهد یافت.
بدین شکل بود که اسد، در قبال این جنگ نوعی موضع دوگانه داشت: از یک طرف این جنگ را «جنگی اشتباه» می دید و از طرف دیگر، به دلیل تعمیق دشمنی اش با صدام حاضر نبود با مصالحه ای که صدام را بر سر جایش باقی بگذارد موافقت کند. به عبارت دیگر، اسد با این جنگ مخالف بود اما می خواست این جنگ آنقدر ادامه پیدا بکند تا به نتیجه دلخواه او منتهی گرد و البته این قسمت موضع گیری او با موضع گیری دیگر کشورهای عرب فرقی نداشت[و آنها هم همین منطق را داشتند منتهی با این تفاوت که آنها خواهان پیروزی عراق بودند].
در سال 1982، حافظ اسد مرزهایش با عراق را بست، همچنین خط لوله ای را که نفت عراق را از طریق اراضی سوریه به خارج منتقل می کرد را هم مسدود نمود. و با ایران پیمان نامه تجاری گسترده ای منعقد کرد که برای سوریه دستیابی به نفت را برای سالیان طولانی و با قیمت های ترجیحی، تضمین می کرد.
در این بین سفرهای زیارتی ایرانی ها به سوریه هم افزایش یافت و مسئولان رسمی ایران نظیر دکتر ولایتی وزیر امور خارجه هم به دمشق سفر می کردند. 
 
 
[دکتر ولایتی]
 
در کل باید گفت که ایستادن دمشق در کنار ایران در طول تمام سال های جنگ (که البته خالی از برانگیختن خصومت و بحث از طرف دیگران نبود) دو فایده هم برای دمشق ایجاد کرد: اول، ایجاد محور دمشق-تهران که بدین ترتیب سوریه را از فشار های عراق خلاص کرده و موجب شد سوریه بتواند تمام همّش را متوجه تهدیدات اسرائیل کند. و دوم، محور دمشق-شیعیان لبنان که موجب شد اسد در لبنان همپیمانان شبه نظامی ای پیدا کند که با اسرائیل می جنگیدند و این، تأثیر سرنوشت سازی در مبارزات بعدی او با اسرائیل داشت.
 
ادامه دارد ....
 
*مترجم: وحید خضاب

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلا

چرا حافظ اسد به لبنان نیرو فرستاد؟/ وقتی ریگان پیشنهاد مصالحه اسد را نپذیرفت و زیان کرد

گروه تاریخ رجانیوز: در سه قسمت قبلی این مطلب (که ترجمه ایست از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است) تاریخ سوریه را در دوره وحدت با مصر و سپس جدایی از آن بررسی کردیم و سپس چگونی روی کار آمدن حافظ اسد در سال 1970 میلادی را هم خواندیم. همچنین دیدیم که چگونه عوامل اقتصادی و سیاسی باعث اکثریت یافتن علوی ها در ارتش سوریه شده و علت رویکر امنیتی حافظ اسد به کشورداری را هم مطالعه نمودیم. اینک قسمت چهارم ترجمه* این متن را می خوانیم:

 
 
نیروهای سوریه چگونه وارد لبنان شدند؟
در اوریل 1975، جنگ داخلی در لبنان آغاز شد؛ جنگی که حافظ اسد معتقد بود هدفش این است که موافقتنامه دوم سینا (که موجب ایجاد حائل بین نیروهای مصری و اسرائیلی می شد) را تحت الشعاع قرار دهد و متعاقبا، استقرار و ثبات سوریه را متزلزل نماید و یک شکاف اسرائیلی وارد کند در جبهه ی شرقی ای که سوریه می خواست در مواجهه با اسرائیل ایجاد کند. اسد معتقد بود که هر کدام از طرف های درگیر در جنگ داخلی لبنان به جایی وابسته یا وفادارند: سازمان آزادیبخش فلسطین و رهبرش یاسر عرفات طرفدار و وفادار به مصر بودند، وضعیت جنبش ملی لبنان [الحرکة الوطنیة اللبنانیة] و احزاب که ذیلی آن قرار داشتند و رهبرش کمال جنبلاط هم همین طور بود. [1]
 
 
[کمال جنبلاط]
 
 
 احزاب «جبهه لبنان» [الجبهة اللبنانیة] [2] هم مرتبط با آمریکا بودند و ایجاد رابطه با اسرائیل را هم (به این بهانه که در معرض نابودی کامل قرار دارند) شروع کرده بودند و حتی با ذکر همین بهانه، عنوان می کردند که حاضرند حمایت را از طرف هر قدرتی که باشد (ولو خود شیطان) قبول کنند.
 
 
[بشیر جُمَیّل]
 
اسد در ابتدا شروع کرد به حمایت از جنبش ملی لبنان ولی وقتی میزان تأثیر مصری ها در این جنبش برایش روشن شد، شروع کرد به دور کردن خودش از آن. فلذا دخالت مستقیم در دستور کار قرار گرفت و اسد این کار را از طریق ارسال واحد هایی از سازمان «الصاعقة» و از «ارتش آزادیبخش فلسطین» به لبنان جهت جنگیدن در کنار جنبش ملی لبنان عملی کرد. اما گفته شده که ورود مستقیم خود نیروهای سوری بعدا با موافقت آمریکا صورت گرفت چرا که در آن زمان و البته برای مدت کوتاهی چنین به نظر می رسید که امکان احراز پیشرفتی در  مسیر سوری عملیات صلحی که در آن زمان در جریان بود، امکان پذیر باشد.
سوریه از این می ترسید که اسرائیل نفوذ خودش را به لبنان گسترش دهد، خصوصا که در این صورت می توانست به قلب سوریه هم نفوذ کرده و نظام سوریه را متزلزل نماید. از همین رو بود که سوریه در لبنان دخالت کرد تا از آن در برابر نفوذ اسرائیل محافظت کند.
 
 
[حافظ اسد]
 
 
حافظ اسد همچنین از درگیری های مذهبی در این کشور همسایه اش یعنی لبنان نگران بود چرا که می توانست بر روی جامعه سوری هم اثر منفی بگذارد، یعنی همان چیزی که در سال 1860 هم اتفاق افتاد و درگیری های مذهبی در لبنان موجب ایجاد درگیری های مذهبی در دمشق شد.
حافظ اسد از روابط فلسطینی ها و یاسر عرفات با مصر و عراق نگران بود، و همین طور از امکان همپیمان شدن ائتلاف «جبهه لبنان» با اسرائیل به بهانه حفاظت از مسیحی های لبنان در برابر خطر نابودی هم نگرانی داشت.
به این دلیل که هیچ کدام از دسته های لبنانی وفادار به سوریه نبودند، حافظ اسد شروع کرد به بازی با تناقضات فی ما بین آنها برای آنکه نقش سوریه را در لبنان مستحکم کند و همچنین تلاش کرد از راه ایجاد اصلاحات ساده ای در قانون اساسی لبنان (که در سال 1976 آن را پیشنهاد داده بود و طبق آن بعضی حقوق به طوائف مسلمان لبنانی داده می شد) جنگ داخلی لبنان را تمام کند.
سوریه معتقد بود اگر نفوذش را بر لبنان بسط دهد، خواهد توانست بر سازمان آزادیبخش فلسطین هم سیطره یابد و در نتیجه خواهد توانست از طریق سازمان آزادیبخش فلسطین در اوضاع سیاسی اردن هم دخالت نماید به آن جهت که اکثریت اردنی ها، فلسطینی الاصل بودند.
با آغاز سال 1978، وضع منطقه ای سوریه شروع به افت کرد: کنفرانس صلح ژنو در محقق کردن هرگونه پیشرفتی شکست خورد، و برای گرفتن تاوان از آن، مذاکرات دو جانبه مصر و اسرائیل راه انداخته شد که ضربه ای قوی به سوریه بود.
آمریکایی ها و اسرائیلی ها می خواستند مذاکرات با مصر راه بیفتد بدون آنکه مخالفت اسد با آن، فضایش را تیره کند، از همین جهت هم پیمانانشان در «جبهه لبنان» را برانگیختند تا علیه سوری ها کودتا کنند و این همان چیزی بود که موجب درگیری ای شد که به «جنگ صد روزه بین سوریه و جبهه لبنان» معروف  شده است. و سوریها نتوانستند جبهه لبنان را قانع کنند که از روابطش با اسرائیل و از رؤیایش در ایجاد وطنی ملی برای مسیحی ها در شرق دست بردارد.
 
 
[بشیر جُمَیّل]
 
 
و درباره آنچه مربوط به فلسطینی ها می شود، سردی بر روابط سوریه با سازمان آزادیبخش فلسطین حکمفرما شده بود. سوریه از عرفات (که قطع رابطه اش با مصر را نپذیرفته بود) می ترسید و بیم آن را داشت که عرفات هم به مذاکرات کمپ دیوید بپیوندد و طرح حکومت خودمختار را که در آن زمان به فلسطینی ها پیشنهاد شده بود بپذیرد و این چیزی بود که در صورت وقوع، به طرح سادات در برقراری صلح منفر با اسرائیل مشروعیت می داد.
 
 
[یاسر عرفات در دیدار با انور سادات]
 
 
و اسرائیل از این اوضاع استفاده کرده و در مارس 1978 به لبنان حمله کرد تا در طول مرزهای شمالی فلسطین اشغالی در خاک لبنان، کمربندی امنیتی به عمق ده کیلومتر ایجاد نماید.
 
سالهای 1972 تا 1984
سال 1981، رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد و حکومت او، مواجهه با شوروی را افزایش داده و مجددا مسابقه تسلیحاتی با شوروی را از سر گرفت.
 
 
[رونالد ریگان]
 
 و این فرصتی طلایی برای اسرائیل بود تا سوریه را هدف قرار دهد چرا که سوریه دچار انزوای منطقه ای رو به افزایشی بود و از همین رو به سمت انعقاد معاهده دوستی ای با شوروی رفته بود تا بتواند در مواجهه اش با آمریکا و اسرائیل حمایت بیشتری از جانب شوروی دریافت کند. 
اما شوروی که درگیر دو بحران افغانستان و لهستان بود نمی خواست وارد درگیری دیگری با آمریکا در خاورمیانه شود. و با وجود انعقاد معاهده دوستی بین شوروی و سوریه، و به رغم بالاگرفتن تهدیدات اسرائیلی ها برای دمشق، شوروی در پی گرفتن سیاست پویاتری در خاورمیانه مردد بود. 
و در چنین جو منطقه ای و بین المللی ای، حکومت جدیدی در اسرائیل به ریاست مناخیم بگین تشکیل شد که ژنرال آریل شارون را ابتدا به عنوان وزیر کشاورزی و سپس به عنوان وزیر دفاع برگزید. و این به نوبه خود موجب افزایش تشنجات در منطقه شد. اسرائیل خواهان آن بود که از اوضاع موجود در منطقه استفاده کرده و یک چیروزی بزرگ استراتژیک به نفع خود کسب کند.
 
 
[از راست: مناخیم بگین، آریل شارون]
 
چرا اسرائیل به لبنان حمله کرد؟
سال 1982 درحالی آغاز شد که وضع برای آنکه اسرائیل، رخنه هایی در صف کشورهای عربی ایجاد کند مناسب بود: از طریق انعقاد معاهده های صلح انفرادی با تعدادی از کشورهای عرب و ایجاد انزوای بیشتر برای سوریه. همچنین ، حکومت جدید آمریکا  میخواست حالا و بعد از آنکه همپیمانان شوروی را در خاورمیانه منزوی کرده بود، دوباره راه بیندازد.
اسرائیلی ها هم از اوضاع در غزه و کرانه باختری رود اردن (که هر دو تحت اشغال مستقیمشان بود) نگران بودند و می ترسیدند که انتفاضه فلسطینی ای در این دو منطقه شعله ور شود. فلذا معتقد بودند که تنها راه جلوگیری از چنین چیزی، وارد آوردن ضربه به فرماندهی فلسطینی ها در لبنان است. اما هدف دیگرشان از حمله به لبنان حمایت از همپیمان اسرائیل در آنجا یعنی بشیر جمیل بود تا بتواند به قدرت برسد و سپس بتواند بین لبنان و اسرائیل معاهده صلحی منعقد کند و این چیزی بود که می توانست انزوای مصر در جهان عرب را بشکند و کشورهای دیگر عرب را به انعقاد قرار داد صلح با اسرائیل (بدون منتظر بماندن برای سوریه) تشویق کند. و این هم نقش منطقه ای اسرائیل را مستحکم می کرد.
 
 
[رافائل ایتان (رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل) در حال توضیح روی نقشه برای بشیر جُمیّل]
 
و اینچنین بود که حمله اسرائیل به لبنان در ششم ژوئن 1982 [مطابق با 16 خرداد 1361] آغاز شد و تنها بعد از سه روز، پایگاه های سوریه در بیروت و الشوف و بقاع در معرض تهاجم بود. و در خلال دو روز، سوری ها  حدود هشتاد هواپیمای جنگی و 25 موشک انداز ضد هوایی سام و ده ها تانک و صدها نظامی خود را از دست دادند و همین موجب شد که از صحنه درگیری عقب نشینی کنند، البته به جز تیپ 85 که در بیروت باقی ماند و به همراه نیورهای مشترک لبنانی و فلسطینی به نبرد ادامه داد.
در سبتامبر 1982 [شهریور 1361] به نظر می رسید که اسرائیل در آستانه رسیدن به اهدافش از حمله به لبنان است: در آغاز این ماه، سازمان آزادیبخش فلسطین از لبنان عقب نشینی کرد و بشیر جمیّل [که به اسرائیلی ها نزدیک بود] به عنوان رئیس جمهور لبنان برگزیده شد. اما خوشحالی اسرائیلی ها تکمیل نشد چرا که یک عضو حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری به نام «حبیب شرتونی» توانست در 14 سبتامبر 1982 بشیر جمیّل را ترور کرده و بکشد. 
 
 
[حبیب شرتونی، عامل ترور بشیر جمیّل]
 
 
اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان
در پی این اتفاق کشتار غیرنظامی ها در اردوگاه های آوارگان فلسطینی صبرا و شتیلا رخ داد که به نوبه خود موجب دخالت مستقیم آمریکا و همپیمانانش در  لبنان گردید. [نیروهای طرفدار بشیر جمیل، این کشتار را با حمایت نیروهای اسرائیلی و به عنوان انتقام قتل بشیر جمیل انجام دادند چون معتقد بودند نیروهای فلسطینی موجب کشته شدن او بوده اند].
اینها همراه شد با بالاگرفتن معارضه اسرائیلی ها با حکومت بگین و استعفای وزیر امورخارجه آمریکا الکساندر هیگ که حمله اسرائیل به لبنان را تأیید می کرد. این تحولات، سرآغاز اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان شد. این مسئله بعد از آن آشکار شد که ریگان طرحش درباره صلح را بدون هماهنگی با اسرائیل ارائه کرد که در نوبه خود نوعی وهن برای اسرائیل محسوب شد. این طرح شامل این بود که لبنان از نفوذ اسرئیل دور شده و تحت نظارت و نوعی قیمومیت مستقیم خود آمریکا قرار بگیرد و سپس در جبهه گسترده ای که شامل اردن و مصر و عربستان بود داخل شود تا سوریه منزوی شده و درگیری ها با اسرائیل هم حل و فصل گردد.
 
 
[یاسر عرفات در دیدار با حافظ اسد]
 
حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 ضربه شدیدی به سوریه بود چرا که نفوذش در لبنان و سیطره اش بر سازمان آزادیبخش فلسطین را از دست داد. و ضعف سوریه، سازمان آزادیبخش فلسطین و اردن را تشویق کرد که طرح ریگان را بپذیرند، گرچه اسرائیلی ها آن را رد می کردند. بدین ترتیب، سوریه آماده شد تا شروط آمریکایی ها را بپذیرد. با وجود این، این خود آمریکایی ها بودند که همکاری با دمشق را رد کردند چرا که گمان می کردند سوریه آنقدر ضعیف شده است که دیگر اصلا برایش ممکن نخواهد بود با سیاست های آمریکا در خاورمیانه مقابله کند. از همین رو پیشنهاد سوری ها را رد کردند که می گفت در مقابل عقب نشینی اسرائیل از لبنان، سوریه هم از لبنان عقب نشینی کند. بدین شکل، در مقابل دمشق تنها یک گزینه باقی ماند: مقاومت.
 
 
[دیدار حافظ اسد با هنری کیسینجر]
 
تقدیر چنین بود که سوریه از همه عوامل استفاده کند تا اوضاع را به نفع خودش عوض نماید: سوریه از روابط خوبش با شیعیان لبنان و با برخی احزاب لبنانی استفاده کرد تا با قدرت به میدان برگردد و جلوی تحقق اهداف اسرائیل مانع ایجاد کند.
در همین زمان یوری اندروپوف در شوروی به قدرت رسید و سیاست مقابله با آمریکا در گوشه گوشه جهان و خصوصا در خاورمیانه را در پیش گرفت.  و قدم اول او در این راه، حمایت نامحدود از سوریه و رساندن سلاح لازم جهت مواجهه با اسرائیل و آمریکا در لبنان به آن بود.
 
 
[یوری آندروپوف]
 
 اندروپوف سوریه را تحت حمایت نظامی شوروی قرار داد و تهدید کرد که علیه هر کسی به سوریه حمله کند از زور استفاده خواهد کرد و این هم چزی بود که عزم سوریه ای ها را برای مقابله با آمریکایی ها و اسرائیلی ها در لبنان راسخ تر کرد.
حافظ اسد همچنین از دیر جنبیدن آمریکایی ها و اسرائیلی ها درباره ایجاد وضع مناسب برای خودشان در لبنان استفاده کرد؛ این چیزی بود که به او فرصت داد تا نفس تازه کرده و از نو ضدحمله ای را برای به شکست کشاندن طرح آمریکا در لبنان عملی کند.
آمریکا تا می 1983 منتظر ماند تا معاهده صلحی بین اسرائیل و لبنان امضا شود و نتوانست به رئیس جمهور لبنان امین جمیل [برادر کوچک تر بشیر جمیل که پس از او به عنوان رئیس جمهور لبنان انتخاب شده بود] کم کند که سیطره اش را بر کل خاک لبنان عملی نماید و جمیّل بر جایی در لبنان جز مقدار محدودی در بیروت و منطق جبل لبنان حاکم نبود.
 
 
[دیدار امین جمیّل و رونالد ریگان در کاخ سفید]
 
 
سوریه هم از طریق همپیمانانش در لبنان ضد حمله ای علیه آمریکایی ها و اسرائیلی ها و همپیمانانشان ترتیب داد، یعنی عملیات ضد نیروهای آنها در اکتبر 1983. از دیگر موارد این ضد حمله می توان به حمایت سوریه از دروزی های لبنان در مقابله شان با فالانژها در منطقه شوف لبنان یاد کرد و همچنین حمایتش از جنبش امل و دیگر احزاب ملی در بیروت که در نهایت موجب شکست ارتش لبنان (که تحت امر امین جمیّل بود) در فوریه 1984 شد و همچنین موجب شد نهایتا کابینه شفیق وزان با فشارهای سوریه سقوط کرده و کابینه ای با نخست وزیر رشید کرامی که به دمشق نزدیک بود تشکیل شود.
 
 
[رشید کرامی]
 
تحولات جهانی پس از روی کار آمدن گورباچوف
سال 1985 تغییر عظیمی در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد: رسیدن میخائیل گورباچوف به قدرت آغاز مسیری بود که نهایتا در سال 1991 به فروپاشی بلوک کشورهای سوسیالیستی و همچنین خود شوروی انجامید. نقش شوروی از دهه هفتاد میلادی رو به عقبگرد نهاده بود، وقتی که با جمود بزرگی در سیاست خارجی اش مواجه شد و قادر نبود با بحران افغانستان یا لهستان مواجه شود.
در خاورمیانه هم نفوذش از سال 1967 شروع به ضعیف شدن کرد: از همان وقتی که نشانه های تغییر رفته رفته از کنفرانس هلسینکی در سال 1975 داشت خودنمایی می کرد. و این مسئله ای بود که در سال 1985 و در خلال کنفرانس امنیت و همکاری اروپا مجددا آشکار شد. اینها موجب عقب نشینی شوروی از عرصه بین الملل شد و بدین ترتیب ایالات متحده آمریکا به تنها ابرقدرت جهان بدل گردید، در وقتی که قدرتهای احتمالی آینده جهان مثل اروپا و ژاپن و چین هنوز تا تبدیل شدن به یک رقیب سیاسی و نظامی فاصله داشتند.
 
[میخائیل گورباچوف]
 
در همین راستا، مشکلات اقتصادی باعث شد که روسیه هر روز بیش از قبل به آمریکا اعتماد کند. در نتیجه ی تغییرات رخ داده در شوروی، کشورهای رادیکال عرب نمی توانستند دیگر روی حمایت های نظامی و اقتصادی و سیاسی شوروی حساب کنند. و این امری بود که موجب ضعیف شدن موضع آنها در برابر اسرائیل می شد. و سوریه کشوری بود که بیشترین ضرر را در نتیجه این اوضاع کرد. در آوریل 1987، گورباچوف به حافظ اسد اعلام کرد که شوروی نمی تواند از طرح های سوریه برای ایجاد توازن استراتژیک با اسرائیل حمایت کند. شوروی معتقد بود که می تواند نفوذ خود را در خاورمیانه حفظ کند اگر بتواند با آمریکا شراکتی دست و پا کند که به او اجازه دهد نفوذ را با آمریکا تقسیم نماید.
اما امریکا که محسابات واقع بینانه تری داشت، از این اوضاع استفاده کرد تا هیمنه اش را بر خاورمیانه ی غنی از نفت (که دارای 65 درصد مخازن نفت در جهان بود) بگستراند. این سیطره به آمریکا این امکان را می داد که تنها منبع تأمین انرژی اروپا و ژاپن شود و این چیزی بود که ایجاد نظارتی قوی بر سیاست های آنها هم را برای آمریکا میسر می نمود.
 
ادامه دارد...
 
پی نوشت ها:
1-«الحرکة الوطنیة اللبنانیة» یا «جنبش ملی لبنان» به ائتلافی از گروه های چپ گرای لبنانی گفته می شد که به رهبری کمال جنبلاط (پدر ولید جنبلاط) در ماجرای جنگ داخلی لبنان فعال بودند و دشمن اصلی شان نیروهای راستگرای وابسته به اسرائیل بودند.
2- الجبهة اللبنانیة یا جبهه لبنان، به ائتلافی از احزاب و افراد راستگرای لبنانی گفته می شد که عموما تشکل یافته از مسیحیان بوده در رأسشان کمیل شمعون رئیس جمهور وقت لبنان قرار داشت و از نیروهای اصلی آن، حزب کتائب و گروه شبه نظامی وابسته به آن معروف به القوات اللبنایة بود. این گروه راستگرا کسانی مثل بشیر جمیّل را در بر می گرفت که بعدها نقش مهمی در تاریخ لبنان و جنگ داخلی آن ایفا کردند. این ائتلاف بیش از همه با سازمان آزادیبخش فلسطین و جنبش ملی لبنان درگیر بود.
 
 
*مترجم: وحید خضاب

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلا

چرایی رویکرد نظامی-امنیتی حافظ اسد در حکمرانی‌اش/ آیا نظام‌سوریه واقعا نظام علوی‌هاست؟

گروه تاریخ رجانیوز: در دو قسمت قبلی این متن (که ترجمه ایست از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است) تاریخ سوریه را از سال 1950 بررسی کردیم و دیدیم که با به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر چگونه مصر و سوریه یکی شدند. سپس جریان کودتای انفصال و جدا شدن مجدد دو کشور را هم خواندیم و در انتها رسیدیم به جریان دو کودتای پی در پی که اولی حزب بعث را و دومی حافظ اسد را به قدرت رساند. در قسمت سوم این ترجمه*، ادامه ماجراهای تاریخ سوریه را پی می گیریم:

 چرایی رویکرد نظامی –اطلاعاتی اسد
در سطح منطقه ای، حافظ اسد موفق شد روابط سوریه را با عربستان سعودی و مصر (که در خلال سالهای دهه 60 میلادی وارد مراحل بحرانی شده بود) مجددا عادی سازی کند. حافظ اسد این عادی سازی روابط را صورت داد تا بتواند زمینه های به راه انداختن جنگ آزادیبخشی را فراهم کند که از طریق آن بتواند جولان اشغالی و دیگر مناطقی که اسرائیل در جنگ ژوئن 1967 اشغال کرده بود را باز پس بگیرد و راه حل عادلانه ای برای قضیه فلسطین بیابد.
اسد، علاوه بر این، سعی کرد اسرائیل را داخل مرزهای سال 1967 محاصره کند چرا که معتقد بود هرگونه افزایش نفوذ اسرائیل قطعا به ضرر سوریه خواهد بود، خصوصا آنکه هر دوی این قدرتها در یک پهنه جغرافیایی واحد در حال نبرد بودند و آن «سوریه ی طبیعی» بود.
در کنار دلمشغولی های منطقه ای، لازم بود که اسد استقرار نظامش را هم تأمین کند. بعضی ها او را متهم کرده اند که «می خواست نظامی ایجاد کند که در آن یک اقلیت [یعنی علوی ها] حاکم باشد» و یا اینکه او را متهم کرده اند که به سیاست استفاده از زور تا حدی ایمان داشت که او را «به دور از هر گونه ملاک اخلاقی» قرار می داد؛ و اینکه «استقرار نظام برای او اولویت محسوب می شد ولو اینکه تأمینش منافی با منافع ملی سوریه باشد.»
 
[حافظ اسد]
 
اما باید توجه کرد که ایجاد استقرار و ثبات، جزء جدایی ناپذیری از محافظت از منافع ملی سوریه محسوب می شد چرا که بدین ترتیب و با ایجاد ثبات، مانع دخالت های منطقه ای و خارجی در سیاست داخلی سوریه (که به ضرر منافع سوریه بود) می شد یا  دستکم آن را کاهش می داد.
با مراجعه به تاریخ سوریه می بینیم که هر کودتایی که در دهه پنجاه میلادی در سوریه رخ می داد از طرف یک قدرت منطقه ای یا بین المللی حمایت می شد و می خواست نفوذ آن قدرت را در سوریه امتداد دهد. حافظ اسد به خوبی به این مطلب آگاه بود، از همین جهت بود که دائما احساس تهدید می کرد، و همین باعث شد که به مؤسسات غیر نظامی و مؤسسات قانونی که شکننده بودند اعتماد نکند بلکه به جای آن به صورت روزافزون به سیستم اطلاعاتی و ارتش در جهت تأمین استقرار نظام اعتماد نماید. این ثبات و استقراری که اسد ایجاد کرد همان چیزی بود که برای اولین بار در خاورمیانه و در تاریخ نوینش، سوریه را به یک قدرت مؤثر منطقه ای تبدیل نمود.
قانون اساسی ای که در سال 1973 تصویب شد، به رئیس جمهور قدرت شبه مطلق اعطا کرد. ارتش هم یکی از ستون های اصلی نظام جدید بود اما در اصل زیر حکم دستگاه های اطلاعاتی  قرار داشت و البته این چیزی بود که حتی قبل از قدرت گرفتن حافظ اسد هم در سوریه وجود داشت.
بعد از سال 1970، اسد صلاحیت های بیشتری به اطلاعات ارتش (چه در نیروی هوایی و چه در نیروی زمینی) داد و سعی نمود تعدادی تشکیلات امنیتی و شبه نظامی ایجاد نماید (مثل «گردانهای دفاع» [سرایا الدفاع] که در سال 1971 میلادی تأسیس شد و رفعت اسد برادر حافظ اسد در رأس آن قرار داشت) علاوه بر گارد ریاست جمهوری و نیروهای مخصوص و تعداد دیگری از دستگاه ها که عددشان به 12 می رسید و بین خودشان رقابت داشتند ولی در عین حال؛ همه شان وفاداری مطلق به شخص رئیس جمهور داشتند و به شخص خود او مرتبط بودند.
 
 
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
 
آیا نظام اسد نظام علوی ها بود؟
نسبت عددی افسران علوی از دوره قیمومیت فرانسه رو به افزایش گذاشته بود و حافظ اسد هم از این افسران علوی در ارتش و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی استفاده کرد تا هسته مرکزی محکمی برای نظام ایجاد نماید، اما این پدیده نتوانست بر ماهیت نظام که اساسا بر برخاستگان از حاشیه شهرها و فقیران شهری به علاوه حمایت طبقه بورژوازی دمشقی متکی بود غلبه پیدا کند. و تناقض در درجه اول، در بخش نخست حکمرانی اسد، بین «حاشیه» و «شهر» بود نه بین «علوی» ها و «سنی» ها.
در همین چارچوب، حزب بعث (که خالی از هر گونه قدرت واقعی بود) نقشی اساسی در کاستن از شدت قطب بندی های منطقه ای و مذهبی داشت و دارای نقشی مهم در بنا کردن هویت جامع ملی بود.
 
 
[مصطفی طلاس (وزیر دفاع وقت سوریه) به همراه حافظ اسد در حال دیدار از منطقه ای جنگی]
 
دلیل این که این نظام در درجه اول نظام حاشیه نشین ها بود نه نظام مذهب علوی، این است که بسیاری از ارکانش را سنی های برخاسته از حاشیه شهرها تشکیل می دادند، مثل وزیر دفاع سابق مصطفی طلاس که سنی و از اهالی رستن در ریف حمص بود، یا رئیس اطلاعات نیروی هوایی ارتش تا اواسط دهه هشتاد میلادی یعنی ناجی جمیل که سنی مذهب و از اهالی دیر الزور بود, یا نخست وزیر اسبق محمود زعبی که سنی و از درعا بود، یا معاون اول فعلی رئیس جمهور فاروق الشرع که سنی مذعب و از اهالی درعا است، یا معاون دبیر کل حزب بعث سلیمان قداح و بسیاری دیگر مانند اینها.
 
[فاروق الشرع (وزیر خارجه اسبق و معاون فعلی رئیس جمهور سوریه)]
 
جنگ 1973 و شکست مجدد اعراب و اثرات آن
به دنبال به قدرت رسیدن حافظ اسد، انجام حمله ای به اسرائیل برای  آزادسازی سرزمین هایی که در جنگ 1967 اشغال شده بود نصب العین او قرار گرفت. و این دلیل اصلی ای بود که او را به این سمت برد که روابطش با مصری ها و عربستانی ها را مجددا عادی سازی کند. سوری ها ایمان داشتند که جنگ 1973 به آنها کمک خواهد کرد که جولان را بازپس بگیرند و ضمنا راه حل عادلانه ای هم برای قضیه فلسطین به وجود خواهد آورد.
و به رغم قدیمی بودن سلاح های آنها در مقایسه با سلاح ها اسرائیل، مصری ها و سوری ها به خود این جرئت رادادند که جنگی علیه اسرائیل راه بیندازند، چیزی که برای اسد به تنهایی ممکن نبود آن را عملی کند و ضمنا در این صورت، نقطه ثقل درگیری ها در درجه نخست بر روی مصر قرار می گرفت.
 
 
[دیدار حافظ اسد و انور سادات]
 
بدین شکل و بعد از سه سال از تلاش های رئیس جمهور مصر انور سادات به طرق دیپلماسی برای بازگرداندن صحرای سینا (که در جنگ 1967 اشغال شده بود) و موفق نشدنش؛ و زیر فشارهای داخلی که خواهان جنگ با اسرائیل بود، ارتش های مصر و سوریه جنگی بر علیه اسرائیل را آغاز کردند به این نیت که اراضی اشغال شده شان را بازپس بگیرند، یعنی همان چیزی که حافظ اسد به آن ایمان داشت. [بدین شکل جنگ رمضان یا جنگ یوم کیپور یا جنگ 1973 آغاز شد.]
 
 
[به غنیمت گرفتن یک تانک اسرائیلی توسط سوری ها در جولان در جنگ 1973]
 
در طی دور روز ابتدایی نبرد، ارتش مصر موفق شد وارد کرانه شرقی کانال سوئز در صحرای سینا شده و خط دفاعی در شرق کانال ایجاد کند که عمقش بین 10 تا 15 کیلومتر در طول خط متفاوت بود.
 
 
[سربازان مصری در خلال جنگ 1973]
 
در جبهه سوریه هم، ارتش سوریه توانست خاک جولان را کاملا آزاد کند و به کرانه های دریاچه طبریه برسد. از آن رو که مصری ها هنوز از اراضی اسرائیل دور بودند، فرماندهان اسرائیلی ترجیح دادند اکثر نیرویشان را بر روی مواجهه با سوریه متمرکز کنند. 
 
 
[اتاق جنگ اسرائیل در جنگ 1973]
 
پس از یک هفته درگیری، آرزوهای سوریه برای آزادسازی جولان شروع به متلاشی شدن کرد: مصری ها حمله شان به نیروهای اسرائیلی را متوقف کرده و تنها به باقی ماندن در پشت خط دفاعی ای که در شرق کانال بنا کرده بود اکتفا کردند و این موجب شد که سوری ها سنگینی حمله های اسرائیل را به تنهایی متحمل شوند. چیزی که به نوبه خود باعث شد سوری ها مجبور به عقب نشینی در برابر اسرائیل شده و حتی دمشق در تهدید نیروهای اسرائیلی قرار بگیرد. بعد از آنکه پیروزی هایی که سوریه در روزهای اول جنگ محقق کرده بود یکی یکی ساقط شدند، اسرائیلی ها توجهشان را به سمت مصر بردند و توانستند در خطوط ارتش دوم و سوم مصر نفوذ کنند و بدین شکل در کانال هم نفوذ کرده و با عبور از کانال سوئز و رسیدن به ساحل غربی آن، توانستند ارتش سوم مصر را محاصره نمایند و بدین شکل پیروزی هایی که مصر کسب کرده بود هم با خطر از بین رفتن مواجه شد.
 
 
[عبور نیروهای اسرائیلی از کانال سوئز در جنگ 1973]
 
اهداف سیاسی که سادات از این جنگ مد نظر داشت ساده تر از اهداف نظامی اش بود. سادات در اصل می خواست مذاکره با اسرائیل را به تحرک درآورد و به همین جهت بود که سعی کرد عملیات نظامی محدودی را انجام دهد فلذا جنگی که در سال 1973 راه انداخت برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی مصر از طریق جنگ محسوب نمی شد. و این همان نکته ای بود که موجب شد سادات هجومش را تنها پس از دو روز متوقف کند و به یک خط دفاعی به عمق پانزده کیلومتر در شرق کانال سوئز اکتفا نماید. اما مهم این است که او حقیقت نیتهایش را حتی به شریکش در جنگ یعنی حافظ اسد هم اعلام نکرده بود. [بدین ترتیب این جنگ هم با شکست کشورهای عربی و پیروزی مجدد اسرائیل خاتمه یافت.]
در اوائل سال 1974 سادات به صورت منفرد موافقتنامه اول سینا را امضا کرد که طبق آن نیروها در صحرای سینا از هم جدا می شدند. بعد از آن هم در سال 1975 موافقتنامه دوم سینا امضا شد که طبق آن، مصر عملا از درگیریهای با اسرائیل خارج شد؛ پس از آنکه نیروهای مصر در شرق کانال سوئز محدود شد و نیروهای حافظ صلح بین المللی برای ایجاد حائلی بین نیروهای مصر و اسرائیل وارد سینا شدند و سوریه به تنهایی در میدان مواجهه با اسرائیل رها شد.
 
 
[انور سادات]
 
پس از جنگ، اولین کنفرانس صلح بین اعراب و اسرائیل، با نظارت شوروی و آمریکا، در ژنو سوئیس برگزار شد. ولی سوریه حضور در آن را نپذیرفت چرا که حافظ اسد درباره حقیقت نیتهای اسرائیل درباره بازپس دادن سرزمین های اشغال شده ی اعراب مشکوک بود.
به دلیل اینکه اسرائیل عقب نشینی از سرزمین هایی که اشغال کرده بود جز صحرای سینا را رد می کرد، این کنفرانس با شکست مواجه شد. ضمنا دلیل اینکه بازپس دادن سینا را می پذیرفت آن بود که می خواست مصر را از درگیری های اعراب اسرائیل جدا کند.
بعد از خروج مصر از صحنه درگیریها اعراب و اسرائیل، این امکان برای اسرائیل فراهم شد که همه تلاش هایش را متوجه جبهه شرقی درگیری هایش کند تا بتواند وضع منطقه ای مناسبی برای آن ایجاد نماید. حافظ اسد در نیت آمریکایی ها شک داشت و معتقد بود که اسرائیل تلاش دارد هیمنه خودش را بر خاور میانه و خصوصا سوریه طبیعی، آن هم بر ضرر عرب ها و به ضرر سوریه، بگستراند.
در سال 1979، بعد از آنکه مصر معاهده صلح انفرادی ای را با اسرائیل منعقد کرد، به شکل نهایی از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل خارج شد و بدین شکل جبهه شرقی را در معرض تهدیدات اسرائیل رها کرد، خصوصا در سایه توازن قوایی که به شکل عظیمی به نفع اسرائیل میل می کرد.
 
 
[انور سادات، جیمی کارتر (رئیس جمهور وقت آمریکا) و مناخیم بگین (نخست وزیر وقت اسرائیل) در کمپ دیوید در خلال مذاکرات صلح 1979 میلادی]
 
در پاسخ به این، سوریه تصمیم گرفت یک «جبهه عدم پذیرش» [الجبهة الرفض] از کشورهای مخالف صلح مصر و اسرائیل تشکیل دهد و ضمنا تلاش نمود جبهه ی شرقی ای برای مواجه با اسرائیل ایجاد کند.
در سایه خروج مصر از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل، قدم اولی که حافظ اسد برای مواجهه با اسرائیل در نظر گرفته بود آن بود که تلاش کند سوریه بزرگ را از طریق یکی کردن سوریه و لبنان و اردن و سازمان آزادیبخش فلسطین، در یک جبهه سیاسی و نظامی واحد، ایجاد کند. سوریه می ترسید که لبنان یا اردن یا سازمان آزادیبخش فلسطین هم به مصر بپیوندند و به شکل منفرد با اسرائیل معاهده صلح امضا کنند و یا، یکی دیگر از طرف ها (خصوصا سازمان آزادیبخش فلسطین) تشنجات با اسرائیل را افزایش دهد و این چیزی بود که می توانست سوریه را به جنگی که برای ورود به آن آماده نبود وارد کند. 
 
 
[یاسر عرفات]
 
و در نتیجه تجربه تلخی که با انور سادات داشت، حافظ اسد به هیچ کدام از رهبران عرب اعتماد نمی کرد فلذا ترجیح می داد بر کشورهای همسایه سوریه و خصوصا لبنان و اردن و سازمان آزدیبخش فلسطین سیطره پیدا کند به جای آنکه با آنها به عنوان یک شریک برخورد کند.
حافظ اسد به رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین یاسر عرافات اعتماد نداشت و معتقد بود عرفات در سر دارد اگر برایش مسیر شود به سادات بپیوندد و حکومت خودگردانی که در کمپ دیوید به فلسطینی ها پیشنهاد شده را (در صورتی که مخالفت فعلی اکثریت دیگر سازمان های مبارز فلسطینی با آن نباشد) بپذیرد.
 
 
[یاسر عرفات در کنار انور سادات]
 
عقب نشینی مصر از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل و برتری نظامی اسرائیل موجب می شد سوریه احساس امنیت نکند. همین موجب شد که حافظ اسد تلاش کند از طریق حمایت از ارتش سوریه با نفرات و امکانات نظامی پیشرفته، نوعی توازن استراتژیک با اسرائیل ایجاد نماید تا بدین ترتیب ارتش سوریه بتواند در صورت آغاز شدن جنگی جدید با اسرائیل در مقابل ارتش رژیم صهیونیستی بایستد. و حافظ اسد سعی داشت توازن نظامی با اسرائیل را با حمایت شوروی برقرار کند.
 
شورشهای ضد حکومت اسد در سوریه
وقتی که مصر معاهده دوم سینا را با اسرائیل منعقد کرد، عربستان سعودی و آمریکا با حمایت از اخوان المسلمین سوریه (که شروع به عملیات مسلحانه ضد نظام سوریه کرده بود) موجبات ایجاد نگرانی هایی در سوریه شدند. تا سال 1982، با دشمنی های رو به رشدی از جانب این گروه مواجه هستیم. 
برای بی طرف نگاه داشتن دمشق در این درگیری ها، اسد بورژوازی دمشق را از طریق افزایش واردات راضی کرد، وارداتی که در سال 1975 حدود یک میلیارد لیره سوریه بود و در سال 1976 به حدود 3 میلیارد و 630 میلیون لیره سوریه رسید و میزانش در سال 1980 میلادی به 4 میلیارد و 170 میلیون لیره سوریه بالغ شد. این امری بود که به نوبه خود حمایتی که اخوان المسلمین از جانب تجار دمشقی دریافت می کردند را تضعیف کرد. این چیزی است که چرایی مشارکت نکردن دمشق در شورش شهرهای شمال سوریه علیه نظام حافظ اسد را توضیح می دهد یعنی همان شورش هایی که وقایع شهر حما در سال 1982 آخرین حلقه آن بود. البته در بین خود رهبران اخوان المسلمین هم نوعی ناهمگونی وجود داشت که منعکس کننده تناقض دائم بین جنوب سوریه با محوریت دمشق و شمال سوریه با محوریت حلب بود: دمشقی های اخوان المسلمین به رهبری «عصام عطار» کمتر رادیکال بودند و برخورد نظامی با نظام اسد را رد می کردند، در حالیکه رهبران برخاسته از شهرهای شمالی سوریه و در رأسشان مرشد عام فعلی اخوان المسلمین سوریه «محمد ریاض خالد الشقفة» برخورد نظامی با نظام را تأیید می کردند.
 
 
[محمد ریاض خالد الشقفة (رهبر فعلی اخوان المسلمین سوریه)]
 
آنچه پیشرفت وضعیت اخوان المسلمین در خلال دهه هفتاد میلادی را توضیح می دهد در درجه اول وضع تورمی ای است که اقتصاد سوریه با آن مواجه بود و این چیزی بود که تأثیری بسیار بسیار زیاد بر روی طبقه متوسط در شهرها داشت. فلذا محبوبیت اخوان المسلمین  بین افراد طبقه متوسط شهری که وضعیت اقتصادی خود را رو به عقبگرد می دیدیدند افزایش می یافت.
در ضمن، طبقه بورژوازی شامی از نظام حافظ اسد که منافع آن را حفظ کرده بود استفاده می کرد در حالیکه بورژوازی شهرهای شمالی سوریه مانند حلب و حما و حمص ضرر کرده بودند و این چیزی بود که در حمایت این شهرها از جنبش مسلحانه اخوان المسلمین سوری نقش داشت.
ضمنا فعالیت های اخوان المسلمین دارای بعدی منطقه ای هم بود: درحالیکه حمایت های سعودی در برانگیختن دمشق بر نظام اسد ناکام مانده بود، رئیس جمهور عراق صدام حسین نقش بزرگی در در حمایت مالی و تأمین سلاح از شهرهای شمالی در مواجهه شان با نظام اسد داشت. و این چیزی است که چرایی عصیان شهرهای شمالی و در رأسشان حما را بر اسد در حالیکه دمشق کماکان به او وفادار بود روشن می کند.

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلا

علت اکثریت علوی‌ها در ارتش‌سوریه /حافظ اسد چگونه به قدرت رسید؟

گروه تاریخ رجانیوز: در قسمت نخست این مطلب، روی کارآمدن جمال عبدالناصر در مصر و تأثیرات منطقه ای آن را بررسی کرده و ماجرای وحدت مصر و سوریه را هم مرور کردیم. اکنون در قسمت دوم از ترجمه* کتاب «نبرد قدرت های بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» نوشته دکتر جمال واکیم، ادامه جریانات تاریخ سوریه تا سرکار آمدن حافظ اسد را خواهیم خواند:

 
کودتا علیه وحدت مصر و سوریه
سیاست های رادیکالی که عبدالناصر در پیش گرفت، به اضافه بعضی خطاهایی که عبدالحکیم عامر مشاورش در اداره امور سوریه مرتکب شد موجب جلب دشمنی نخبگان مؤثر شهر دمشق شد.
 
[عبدالحکیم عامر در کنار جمال عبدالناصر در یک ضیافت]
 
در 28 سپتامبر 1961 کودتایی نظامی در سوریه موجب برافتادن وحدت سوریه و مصر و پایان حکومت جمال عبدالناصر بر سوریه شد. [این کودتا و حکومت برآمده از آن به «کودتای انفصال» و «حکومت انفصال» معروف شدند]
افسر ارتش سوریه عبدالکریم نحلاوی (که از خانواده دمشقی ریشه داری بود) شخص اصلی در این کودتا بود. عبدالکریم نحلاوی پیشتر و در ابتدا وحدت مصر و سوریه را تأیید می کرد و در طول دوران وحدت هم مدیر دفتر عمومی عبدالحکیم عامر بود، اما سیاست های اقتصادی و اجتماعی عبدالناصر موجب دور شدن خانواده های ثروتمند دمشقی (و از آن جمله خانواده نحلاوی) از عبدالناصر شد.
نفر دوم کودتا حیدر الکربزی نام داشت که در خانواده ثروتمند دمشقی ای زاده شده بود. او هم پیشتر مؤید وحدت مصر و سوریه بود ولی او هم مانند نحلاوی به دلیل سیاست های اقتصادی  و اجتماعی عبدالناصر (که از اوضاع اجتماعی طبقه های فقیر به ضرر طبقات ثروتمند حمایت می کرد) از او زده شده بود.
نحلاوی در دوره وحدت از موقعیتش به عنوان مدیر دفتر عمومی عبدالحکیم عامر استفاده کرده بود تا فرصت های موفقیت کودتا و پایان دادن به وحدت (سه سال و نیم پس از وقوعش) را مستحکم کند. با وجود اینکه کودتا دارای پایگاهی قوی در دمشق بود، اما تقدیر چنین بود که عوامل منطقه ای، نقش مهم تری در آنچه در سوریه رخ داد بازی کند.
در این زمان و بعد از آنکه عبدالکریم قاسم(رهبر وقت عراق)، شریکش عبدالسلام عارف را (که دارای تمایلات ناسیونالیستی عربی بود) کنار زده و شروع به اذیت و آزار ناسیونالیستهای عربی و ناصریستها در عراق کرده بود، روابط مصر و عراق تیره شده بود.
 
[از راست: عبدالکریم قاسم- عبدالسلام عارف]
 
عبدالکریم قاسم، با کمونیستهای عراقی و سوری در دشمنی شان با عبدالناصر شریک بود و لذا از کمونیستهای سوری برای دخالت در امور سوریه استفاده کرد. علاوه بر این، عربستانی ها با وجود امیر فیصل بن عبدالعزیز دارای رهبری دینامیک شده بودند که انگیزه های قوی برای دخالت در شئون سوریه و وانگذاشتن همه امور آنجا به تنهایی در دست عبدالناصر داشت. و اینها چیزهایی بود که به کودتا در سوریه علیه عبدالناصر نوعی گستردگی و وجه منطقه ای می داد.
رهبران کودتا می خواستند امور را به آنچه پیش از وحدت بود برگردانند و زمین های تقسیم شده و مؤسسه های ملی شده را به صاحبان قبلی داده و برای خسارتهایی که به طبقه بورژوازی سوریه عموما و دمشق خصوصا، در دوره سه و نیم ساله وحدت وارد شده بود، غرامت در نظر بگیرند. و این چیزی بود که موجب ضرر خوردن به مصالح طبقات متوسط و فقیر در شهرها و خصوصا در مناطق حاشیه های شهرها شد. گفتنی است که فرزندان این مناطق حاشیه شهرها در دهه 30 میلادی به کثرت وارد ارتش سوریه شده بودند و این اتفاقات همین موجب شد که این افراد برای دفاع از منافع اقتصادی خانواده و طبقه شان برخیزند: این ائتلاف همانی بود در 8 مارس 1963 موجب کودتایی علیه حکومت انفصال شد و حزب بعث را به رهبری امین حافظ در سوریه به حکومت رساند.
 
[امین حافظ]
 
امین حافظ از اهالی حلب و جزو همان هیئتی بود که در جریان وحدت به قاهره رفتند تا عبدالناصر را برای قبول وحدت با سوریه قانع کنند. امین حافظ جزو خانواده ای متوسط بود ولی نسبت به سیاست های اقتصادی عبدالناصر چندان نظر خوشی نداشت. امین حافظ توانست رهبری سوریه را با حمایت رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار و اکرم حورانی (که در سال 1958 مؤید وحدت بودند ولی بعدا در سال 1961 مخالف آن شدند) رهبری سوریه را به دست بگیرد. این کودتا موجب عملیات پاکسازی جدیدی در بین افسران ارتش شده و به نوعی موجب رشد و بالا آمدن نسل جدیدی از افسران در ارتش سوریه شد. غالب این نسل جدید افسران، برخاسته از مناطق حاشیه ای شهرها (موسوم به «ریف») بودند، کسانی مانند محمد عمران و صلاح جدید و عبدالکریم جندی و محمود میر و سلیم حاطوم که همه اینها جزو اقلیتهای مذهبی علوی و اسماعیلی و دُرزی بودند. به علاوه افسرانی از حاشیه شهرها که جزو اهل سنت بودند، مثل مصطفی طلاس از روستای رستن در ریف حمص و ناجی جمیل از دیر الزور.
به مرور زمان، این افسران توانستند ارتش را در دست گرفته و علاوه بر آن، رهبری منطقه ای «حزب عربی سوسیالیستی بعث» [1] در سوریه را هم در دست بگیرند، در حالیکه رهبران شماره یک حزب بعث به صورت سنتی عفلق و بیطار و حورانی محسوب می شدند و این سه نفر بر رهبری  قومی حزب بعث [القیادة القومیة] سیطره داشتند.
 
[میشل عفلق]
 
[صلاح الدین بیطار]
 
[اکرم حورانی]
 
 
رشد نسل جدیدی از افسران در ارتش: چرا علوی ها در ارتش سوریه اکثریت دارند؟
سیاست های که عبدالناصر در پیش گرفت، بعد از عملیات اصلاحات کشاورزی ای که در سوریه عملی نمود، پایگاه اجتماعی جدیدی در حاشیه شهرها ایجاد کرد و به حاشیه نشین ها جنبشی داد که در سیاست سوریه وارد و ادغام شوند. در این عملیات ادغام سیاسی، احزاب سیاسی به علاوه ارتش سهیم بودند. ارتش سوریه ارتشی بود که برخاستگان از حاشیه شهرها را که از دوره قیمومیت فرانسه در فقر غوطه ور بودند به خود جذب می کرد، چرا که فرصت شغلی ای در اختیار آنها می گذاشت که از آن طریق می توانستند هزینه های معیشت خانواده هایشان را تأمید کنند. بدین ترتیب، فرزندان اشخاص سرشناس حاشیه شهرها به دانشکده نظامی می رفتند تا پس از مدتی به عنوان افسر، فارغ التحصیل شده و بدین ترتیب از امتیازاتی که افسر بودن داشت برخوردار شوند.
قیمومت فرانسه بر سوریه در سالهای بعد از جنگ جهانی اول در مزیت وارد شدن حاشیه نشین ها در ارتش نقش داشت چرا که فرانسوی ها ایمان داشتند که حاشیه های بخش شرقی، مناطقی آرام هستند و می توان به این حاشیه نشین ها برای مطیع کردن شهرها اعتماد کرد. از همین جهت فرانسوی ها وارد کردن حاشیه نشین هایی که جزو اقلیت های مذهبی بودند (از قبیل علوی ها و مسیحی ها و ارمنی ها و شرکس ها و دروزها و ...) به ارتش را ترجیح می دادند. 
بالاگرفتن نفوذ علوی ها در ارتش نتیجه همین سیاست فرانسوی ها بود که مبتنی بود بر تشویق پیسوتن حاشیه نشین ها به ارتشی که در خلال دوره قیمومیت تشکیل شده بود و همچنین به حکومت و دستگاه های دولتی. 
آنچه که برتری نسبت عددی علوی ها بر مسیحی ها و دروزها و اسماعیلی ها را در ارتش توضیح می دهد این نکته است که دروزها در دوره قیمومیت فرانسه و در خلال «انقلاب بزرگ سوریه» بین سالهای 1925 تا 1927 بر علیه فرانسوی ها جنگیده بودند و در نتیجه وفاداریشان به فرانسوی ها مورد شک قرار داشت و از همین رو، همان فرصت هایی که به دیگر اقلیت ها داده می شد در اختیار آنها قرار نمی گرفت. مسیحی ها هم فرصت های اقتصادی ای در دسترسشان بود که آنها را از پیوستن به ارتش بی نیاز می کرد (چراکه اکثریتشان با امتیازهای تجاری و اقتصادی، با حکومت قیمومیت مرتبط بودند). نسبت عددی اسماعیلی ها هم کلا در سوریه بسیار پایین بود، گذشته از این، شاهد این هم هستیم که فرزندان این طایفه مذهبی که جزو طبقه متوسط بودند، مایل بودند تا مذهب خود را -در تمردی در برابر طبقه آغوات اسماعیلی که بر ضد طبقات با شأن پایین تر در بین اسماعیلی ها تبعیض قائل می شدند- مذهب خود را به مذهب اهل سنت تغییر دهند.
علوی ها از نظر اقتصادی، کمتر برخوردار بودند و از همین جهت با وجود کمبود فرصت های شغلی، ارتش جایی بود که این فرصت شغلی را در اختیار آنها قرار می داد.
در سال 1955 رئیس شعبه اطلاعات و امنیت سوریه، عبدالحمید سراج اعلام کرد که 55 درصد از افسران دون پایه در ارتش سوریه از علوی ها هستند و سه واحد از هشت واحدی که ارتش سوریه در دوره قیمومیت از آن تشکیل می شد، منحصرا از علوی ها تشکیل شده  بوده است.
چیز دیگری که به تحکیم این سیاست کمک کرد، اعتماد فرانسوی ها بود به رهبران پایینی حاشیه شهرها در حمایت از سلطه فرانسوی ها بر حاشیه شهرها و این چیزی است که چگونکی بالاگرفتن نفوذ این گروه اجتماعی را در خلال دهه های 40 و 50 میلادی روشن می کند.
زیاد شدن تعداد افسران علوی در ارتش، علاوه بر درگیریهایی که بین خود افسران اهل سنت ارتش وجود داشت، موجب شد که در نهایت و با آغاز سال 1966، افسران علوی قدرت را در دست بگیرند. و آنچه این امر را برایشان ساده کرد، سیطره افسران علوی بر واحدهای هجومی در ارتش سوریه بود. 
 
کودتای 1966: به قدرت رسیدن بعثی ها در سوریه
در سال 1966 کودتایی علیه امین حافظ رخ داده و او را سرنگون کرد و نورالدین آتاسی به نخست وزیری رسید.
 
[حافظ اسد در کنار نورالدین آتاسی]
 
همپیمانی افسران برخاسته از حاشیه شهرها، ستون فقرات کودتایی بود که در فوریه 1966 رخ داد. این کودتا در درجه اول به افسران علوی و دروز ارتش متکی بود. ولی تنها چند ماه بعد از این کودتا، افسر درزی ارتش سلیم حاطوم تلاش کرد با حمایت اردنی ها، علیه رفقایش کودتا کرده و آنها را کنار زده و قدرت را منحصرا در دست خود بگیرد اما این تلاش او با شکست مواجه شد و در نتیجه حدود دویست افسر درزی از ارتش کنار گذاشته شدند و این هم به نوبه خود، بودن قدرت در مشت افسران علوی را تحکیم کرد.
در نتیجه کودتای 1966، افسری با نام «صلاح جدید» به عنوان یک فرد قدرتمند سوری در عرصه ظاهر شده و به عنوان دبیر حزب بعث انتخاب گردیده و نهایتا توانست قدرت را در مواجهه با نخست وزیر نورالدین آتاسی در دست بگیرد. 
 
[صلاح جدید]
 
رهبران جدیدی که در سوریه بر سر کار آمدند تا حد بسیار بسیار زیادی از پس زمینه های اجتماعی شان تأثیر می گرفتند در نتیجه سیاست اقتصادی ای در پیش گرفتند که بورژوازی را به شهرها، خصوصا دمشق، برگرداند و نظام اقتصادی تعیین شده از طرف دولت را در پیش گرفتند که منافع طبقات فقیر خصوصا در حاشیه شهرها را مد نظر قرار می داد. علاوه بر این، نظام جدید با شوروی همپیمان شد در حالیکه روابطش با کلیه کشورهای عربی منطقه (جز معدودی از آن) تیره شد.
 
شکست سال 1967 اعراب در برابر اسرائیل و اثرات آن
در ژوئن 1967، اسرائیل توانست تله ای برای عبدالناصر تعبیه کرده و از آن طریق او را به جنگی که برای آن آمادگی نداشت بکشاند. اسرائیل در می 1967 تهدیداتش درباره سوریه را افزایش داده و آن کشور را به جنگی به منظور سرنگونی رژیمش تهدید می کرد.
 
[جمال عبدالناصر]
 
عبدالناصر هم در همینجا بود که به تله افتاد و پس از آنکه از نیروهای حافظ صبح بین المللی خواست منطقه شرم الشیخ در شبه جزیره سینا را ترک کنند، نیروهایش را به شبه جزیره سینا ارسال کرد. سیر حوادث ادامه پیدا کرد تا نهایتا منجر شد به حمله اسرائیل در ژوئن 1967. مصر شکست خورد و به عبدالناصر ضربه شدیدی وارد آمد. اما هدف آمریکایی ها مبنی بر ساقط کردن او محقق نشد. پاداشی که اسرائیل از این جنگ دریافت کرد اشغال کرانه باختری رود اردن و منطقه جولان سوریه بود. 
باید در نظر داشت که منطقه جولان برای اسرائیل اهمیتی استراتژیک داشت در جهت دفاع از دشت «الحولة» در برابر هر گونه حمله ناگهانی سوریه ای ها (که تهدیدی برای منابع آبی اسرائیلی ها محسوب می شد). مصر و سوریه جزو کسانی بودند که بیشترین ضرر را از این جنگ نمودند خصوصا که مسئولیت شکست در این جنگ بر گردن آنها افتاد و ضمنا این دو کشور بخشهایی از اراضی شان را هم از دست دادند.
حالا لازم بود عربها با واقعیتی جدید کنار بیاییند: نابودی کامل اسرائیل دستکم در عرض آن زمانی که مدنظر بود دیگر ممکن نبود و لازم بود آنها با واقعیت موجود خو گرفته و کنار بیایند. به همین دلیل، همه عربها قطعنامه شماره 242 شورای امنیت را که خواستار عقب نشینی اسرائیل از مناطق اشغال شده در جنگ در ازای به رسمیت شناخته شدن از  طرف اعراب بود، پذیرفتند، البته به استثنای چند کشور و در رأسشان سوریه که این امر را نپذیرفتند.
شکست در جنگ ژوئن 67 موجب پدیدار شدن دو گرایش در سوریه شد:
گرایش اول به رهبری صلاح جدید که معتقد بود شکست در جنگ، نتیجه توطئه ای از طرف امپریالیسم جهانی و کشورهای سنتی عربی و بورژوازی سوریه بوده است و در نتیجه معتقد بود لازم است بر علیه همه اینها وارد جنگ شد و در عین حالا معتقد بود که باید با شوروی و کشورهای بلوک شرق سوسیالیستی متحد شد و همه ارتباطات را با آمریکا و غرب و کشورهای سنتی عربی قطع کرد.
اما گرایش دوم را حافظ اسد، وزیر دفاع وقت سوریه رهبری می کرد که اعتدال بیشتری داشت، تقصیر شکست را بر گردن رادیکال های سوری می دانست و نتیجه ی سیاست خارجی نامناسبی که پیش گرفته بودند و در نتیجه روابطشان را بیشتر کشورهای عربی و غربی از دست داده بودند، به علاوه موضع گیری منفی این رادیکالها در قبال بورژوازی سوریه و در رأسشان طبقه تجار دمشقی. 
 
[حافظ اسد]
 
دارندگان این گرایش دوم و از جمله حافظ اسد معتقد بودند که لازم است همبستگی ملی بین گروه های مختلف اجتماعی سوریه مجددا ایجاد شود و روابط سوریه با همه کشورهای عربی مجددا بازسازی شود و در همان وقت، تلاش برای باز کردن درها به روی جامعه جهانی و فعال نمودن دیپلماسی سوریه هم عملی گردد.
در رابطه با آنچه به قضیه فلسطین مرتبط بود، جنگ 1967 موجب تحول وضعیت ملی فلسطین در سایه سازمان آزادی بخش فلسطین شد، سازمان آزدی بخش فلسطینی که خود شاهد رشد نفوذ حرکتهای مسلحانه در آن (خصوصا رشد نفوذ جنبش فتح به رهبری یاسر عرفات) بر ضد نفوذ رهبران غیر نظامی آن بود. 
 
[یاسر عرفات در کنار حافظ اسد]
 
در نتیجه ناامیدی از نظامهای عرب منطقه، سازمان آزادیبخش فلسطین شروع کرد به تلاش برای آنکه نماینده انحصاری ملت فلسطین شناخته شود و شدیدا هم نسبت به هرگونه دخالت عربی در قضیه فلسطین حساسیت نشان می داد. و این مسئله همان چیزی است که اساس برخوردهای سیاسی و نظامی ای که بین فلسطینی ها و برخی از کشورهای عربی از جمله سوریه رخ داد را تشکیل می دهد. 
سوریه معتقد بود که قضیه فلسطین بخش جدایی ناپذیر امنیت ملی سوریه است و به نیات حقیقی یاسر عرفات درباره پذیرفتن هر راه حلی که اسرائیلی ها بدهند، با دیده شک می نگریست، یاسر عرفاتی که با نظر مساعد عربستان سعودی و مصر به عنوان رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین انتخاب شد و همین هم عاملی بود جهت افزایش شکهای سوریه نسبت به یاسر عرفات.
 
روی کار آمدن حافظ اسد
در شانزدهم نوامبر، حافظ اسد، بعد از اینکه امور بین او و دشمنش صلاح جدید به نقطه بدون بازگشت رسید، بالاخره طی جریاناتی قدرت را در دست گرفت و مرد شماره یک و بلامنازع سوریه شد.
صلاح جدید خیال می کرد می تواند امور را از طریق سلطه کاملش بر حزب بعث، در دست داشته باشد اما حافظ اسد که از سال 1966 وزیر دفاع سوریه بود، سعی کرد از طریق نصب طرفدارانش (از جمله برادر خودش رفعت اسد) در نقاط حساس ارتش، سیطره اش را بر ارتش گسترش دهد. حزب بعث در سال 1970 تصمیم گرفت حافظ اسد را کنار بگذارد. در جواب، حافظ اسد هم در کودتایی که آن را رهبری کرد بر حکومت سیطره یافت. در نتیجه این کودتا، دشمنش صلاح جدید و نورالدین آتاسی به زندان افتادند. 
 
[حافظ اسد]
 
جریانی که صلاح جدید رهبری آن را بر عهده داشت در دوره حکمرانی اش حمایت طبقه بورژوازی دمشق را از دست داده بود و ضمنا سوریه را از قدرت های منطقه ای پرنفوذ (خصوصا مصر و عراق و عربستان سعودی) دور کرده بود. در مقابل، حافظ اسد سعی کرد روابطش را با طبقه بورژوازی دمشق از طریق رعایت مصالح اقتصادی آنها (که به دلیل سیاستهای  اقتصادی-اجتماعی صلاح جدید ضربه دیده بود) رو به راه کند.
حافط اسد بعد از تسلط بر قدرت، سعی کرده بر خلاف آنچه امور در 7 سالی که از زمان روی کار آمدن حزب بعث در سال 1963 بدان منوال بود، به حکومتش چهره ای جدید بدهد. لذا مجددا پارلمان سوریه را تشکیل داد، اگرچه این پارلمان هیچ گونه قدرت واقعی ای مستقل از قدرت رئیس دولت نداشت. همچنین اسد سعی کرد از طریق تشکیل جبهه ملی ترقی خواه (که شامل تعدادی از احزاب سوریه به علاوه حزب بعث می شد) به نظامش چهره ای تعددی بدهد؛ البته این جبهه هم از هرگونه عمل سیاسی واقعی خالی بود.
ضمنا حافظ اسد قانون اساسی جدیدی برای سوریه صادر کرد که تصویبش خالی از مخالفت نخبگان شهری و طبقه متوسط و خصوصا مخالفت علمای دینی اهل سنت نبود.
 
نگاهی بر جفرافیای سوریه سوریه و مدیریت سیاسی آن
چنان که می دانیم، سوریه کشوری با ابعاد ژئوپولتیک متعدد است. منطقه شرقی آن امتداد طبیعی عراق محسوب می شود. منطقه شمال و منطقه ساحلی اش هم امتداد طبیعی کیلیکیه (یعنی منطقه جنوبی ترکیه) به شمار می رود و منطقه جنوبی اش هم امتدادی برای امنیت ملی مصر قلمداد می شود و ضمنا این منطقه در برابر تأثیرات وارد از بخش موسوم به صحرای عرب که به شکل هجرتهای صحرانشین ها از جنوب تا قلب سوریه را در بر می گیرد هم باز است. 
بنابراین، نقشه سیاسی سوریه دارای ابعاد جمعیت شناسانه متعددی است. مثلا ما هم شاهد وجود مردمی هستیم که در حاشیه شهرها و مناطق موسوم به ریف ساکنند (و اتفاقا بخش اعظم ساکنان سوریه را هم تشکیل می دهند) و هم مردم شهر نشین را داریم که بر خط امتداد یافته از درعا در جنوب تا حلب در شمال مسلطند و با این خط، ریف ها به ریف های کشاورزی در غرب و منطقه ساحلی و ریف های صحرانشینانه که بر صحرای سوریه سیطره دارند (یعنی همان صحرایی که بین مناطق غربی سوریه و مناطق حاشیه فرات فاصله می اندازد) تقسیم می شوند. 
 
 
 
برای هر نظامی در سوریه لازم است که جهت تضمین استقرارش، توازن دقیقی بین این تنوعات ژئوپولتیکی و جمعیت شناسانه برقرار کند. و هر نظامی که در سوریه بر سر کار باشد، باید توازن دقیقی بین مناطق مختلف سوریه بر قرار کند، بین ریفها و شهرها، بین اقلیت های دینی و اهل سنت که اغلبیت دارند، بین جنوب کشور که مهمترین شهرش دمشق است و بین شمال کشور که مهترین شهرش حلب است و بالاخره بین عرب ها و کردها. و زمان طولانی حکمرانی حافظ اسد، نتیجه قدرتش در ایجاد این توازنات بود به شکلی کارآمد و مؤثر و به طریقی که کس دیگری نمی توانست آن را به این خوبی عملی کند. 
 
پی نوشتها:
1-حزب بعث در اصل کل عربها را یک ملت واحد می داند و شعارش این است: «امة واحدة، ذات رسالة خالدة» یعنی امتی واحد و دارای رسالتی جاودانه. از همین رو، حزب بعث یک رهبر کلی داشت که تمامی کشورها را در بر می گرفت و در عین حال در هر کشور هم یک رهبری منطقه ای یا «القیادة القطریة» داشت که این بخش ها عملا از هم مستقل بوده ولی نظرا ذیل یک حزب واحد به شمار می رفتند.
 
*مترجم: وحید خضاب

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلا

روی کارآمدن عبدالناصر در مصر و اثرات منطقه ای آن/ چگونگی یکی شدن مصر و سوریه در سال 1958

گروه تاریخ رجانیوز: گرچه دو کشور ایران و سوریه از ابتدای انقلاب اسلامی و خصوصا از دوران جنگ تحمیلی به بعد به شرکای استراتژیک در منطقه بدل شدند ولی آنچه نام سوریه را بیش از پیش بر سر زبان ها انداخت، ماجراهای رخ داده در این کشور در 18 ماه گذشته است. به رغم این سابقه طولانی و این لاحقه ی پر سر و صدا، مشکلی که وجود دارد این است که ما راجع به تاریخ این کشور چیز چندانی نمی دانیم، خصوصا که بررسی بسیاری از مسائل سیاسی و نظامی روز در سوریه مستلزم آشنایی با تاریخ این کشور است. از همین رو، گروه تاریخ رجانیوز بر آن شد تاریخچه ای از اتفاقات مهم سوریه تقدیم خوانندگان کند. برای این کار مناسب دیدیم ترجمه بخش هایی از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» را تقدیم کنیم.

این کتاب نوشته دکتر جمال واکیم است و سال گذشته در بیروت منتشر شده است. نویسنده این کتاب، برای تحلیل بحران فعلی سوریه، تاریخ این کشور را بررسی کرده و خصوصا مسائلی که در بحران فعلی مهم تر هستند را در تاریخ ریشه یابی نموده است. نویسنده در عین حال که گزارشی از روند اتفاقا سیاسی سوریه عرضه کرده، برای رعایت اختصار، از پرداختن مشروح به برخی اتفاقات هم صرف نظر نموده است.
نکته مهم آن است که تاریخ سیاسی کشورهای عربی از جنگ جهانی دوم به بعد به طرز بسیار قوی و شدیدی به یکدیگر وابسته است(گفتنی است کشور ما هیچ گاه با این شدت به تاریخ هیچ کشور دیگری مرتبط نبوده است) از همین رو بر نویسنده لازم بوده که برای توضیح و تبیین جریانات در تاریخ سوریه، ناگزیر بعضا به شرح برخی از اتفاقات و تحولات در منطقه (خصوصا در مصر و رژیم صهیونیستی) و یا تحولات جهانی (از قبیل کنفرانس های جهانی صلح یا مثلا فروپاشی شوروی) هم بپردازد. ما نیز تا جایی که می شده بنا را بر اختصار گذاشته ایم و با حذف قسمت های تخصصی تر این تحلیل ها، آن قسمتهایش را که برای تبیین تاریخ سوریه لازم بوده منتشر می نماییم.
آنچه از امروز و به صورت روزانه و طی چند قسمت مطالعه خواهید فرمود، تاریخ سوریه را از روی کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر در سال 1952 تا فوت حافظ اسد در سال  را در بر می گیرد. هر جا هم که لازم دیده شده، توضیحات تکمیلی توسط مترجم در [] یا در پی نوشت درج شده است. با هم قسمت اول ترجمه* این متن را می خوانیم: 
 
 
به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر
تقدیر چنین بود که تحولاتی که در اوایل دهه پنجاه میلادی در مصر رخ می داد، تأثیری شگرف در سیر امور در سوریه داشته باشد. پس از آنکه ملک فاروق (پادشاه مصر) مصطفی نحاس پاشا را در سال 1944 از ریاست وزرا کنار گذاشت، از آن پس پی در پی اشخاصی ضعیف توسط ملک فاروق به نخست وزیری منصوب می شدند که از حمایت گسترده ملت برخوردار نبودند. همین هم عاملی بود در عدم استقرار نظام حکومتی. ضمنا بر چهره پادشاه و محبوبیت عمومی او هم اثری منفی می گذاشت. حالا به اینها اضافه کنید که جریان «نکبت» [1] سال 1948 هم وابستگی ارتش به او را تضعیف کرده بود. 
جمال عبدالناصر یکی از افسران همین ارتش بود که اعضایش در مصر پس از سال 1952 نقشی محوری پیدا کردند.
 
[جمال عبدالناصر]
 
جمال عبدالناصر در سال 1948 در جنگ با اسرائیل حاضر شده بود و تجریه تلخی که در آن جنگ با آن مواجه شده بود، نقشی اساسی در جهتگیری های سیاسی او یافت، ضمنا همین تجربه تلخ بود که باعث شد او شروع به سعی برای سرنگون کردن ملک فاروق کند، حتی می توان گفت موجب این شد که در نظر عبدالناصر، این حقیقت جابیفتد که رابطه مصر با فلسطین و مشرق عربی ارتباط مستقیم و مستحکم با امنیت ملی مصر دارد. 
در هر حال، چهار سال پس از جنگ 1948 با اسرائیل، عبدالناصر  کودتایی را رهبری کرد که در 23 جولای 1952 ملک فاروق را سرنگون نمود. سپس حدود دو سال در تلاش برای تحکیم قدرتش در مواجهه با احزاب سنتی و در مواجهه با بعضی افسرانی که گرایش های مختلف سیاسی داشتند و مایل بودند قدرت را در دست خودشان نگاه دارند گذراند. بارزترین این رقبا ژنرال محمد نجیب بود، یعنی کسی که بعد از کودتا و سرنگونی نظام پادشاهی، به عنوان رئیس جمهور تعیین شده بود و تا سال 1954 که ناصر توانست او را سرنگون کرده و قدرت را انحصارا در دست خود بگیرد هم در آن سمت باقی بود.
 
[ژنرال محمد نجیب (رئیس جمهور وقت مصر) در کنار جمال عبدالناصر]
 
علاوه بر این، لازم بود که جمال عبدالناصر از شر اشغال منطقه سوئز توسط بریتانیا هم خلاص شود. و برای محقق کردن این هدف، رهبر جدید مصر شروع کرد به بازی با کارتهای اختلافات بین انگلیس و آمریکا. آمریکایی ها سعی داشتند در آن زمان جای انگلیسی ها را در منطقه خاور میانه بگیرند، از همین رو حاضر بودند به تمایلات استقلال طلبانه جمال عبدالناصر [در برابر رقیب آنها یعنی انگلیس] کمک کنند. [تا بدین ترتیب ابتدا به شکل آبرومندی رقیبشان از صحنه حذف شود و بعد خودشان در موقع مقتضی جای او را با روش های پیچیده تر بگیرند. درست مثل کاری که در همین سالها در ایران و در جریان ملی شدن صنعت نفت هم کردند].
این سیاستی که ناصر در پیش گرفته بود ثمربخش شد و موجب شد بریطانیایی ها با ناصر قراردادی منعقد کنند که طبق آن باید در سال 1956 مناطق اشغالی را ترک می کردند. البته آمریکایی ها انتظار داشتند حمایتشان از عبدالناصر موجب شود که او امضای پیمان صلح با اسرائیل و پیوستن به پیمان بغداد یا سنتو را بپذیرد.
 
پیمان بغداد و کشمکش های بر سر پیوستن یا نپیوستن به آن
 این پیمان سعی داشت شوروی را از جنوب و از طریق انضمام پاکستن و ایران و عراق و ترکیه به یک پیمان نظامی تابع ناتو، محاصره کند. این پیمان به تقویت خودش از طریق عمق ژئواستراتژیکی که شامل سوریه و شبه جزیره عربستان و مصر بشود نیاز داشت تا بدین طریق از سیطره آمریکا و غرب بر دریای مدیترانه و از منع ورود شوروی به آنجا حمایت کند. 
جمال عبدالناصر این پیمان را تلاشی برای تبدیل استعمار مستقیم بریتانیا بر مصر به هیمنه غیر مستقیم بریتانیایی- آمریکایی می دید. از نظر او، مصر مشکلات فشرده تری داشت، مثلا اشغال منطقه کانال سوئز توسط انگلیس و یا خطری که اسرائیل برای امنیت مصر داشت.
با آغاز سال 1955، انگلیسی ها و آمریکایی ها فشارهایشان برای آنکه ناصر به پیمان بغداد بپیوندد را بیشتر کردند، در حالیکه ترکیه و عراق هم شدیدا به لبنان و اردن و سوریه برای هم ین منظور فشار می آوردند. رئیس جمهور لبنان کمیل شمعون کاملا به این سمت رفته رفته بود که به پیمان بپیوندد، اما او شدیدا توسط معارضین اسلامگرای لبنانی کنترل می شد و این معارضین با این امر مخالفت داشتند. 
وضعیت پادشاه اردن ملک حسین بن طلال هم همین طور بود. او هم طرفدار این پیمان بود ولی از طرف جریان های قومیت گرا که با تشویق و حمایت عبدالناصر، با پیوستن به این پیمان مخالف بودند کنترل می شد و نمی توانست به این پیمان بپیوندد.
 
[ملک حسین بن طلال، پادشاه وقت اردن هاشمی]
 
وضعیت سوریه در این زمان
وضعیت سوریه پیچیده تر بود. با آغاز سال 1954 مصر تأیید و حمایت از «ادیب شیشکلی» را کنار گذاشت و با قوت وارد درگیری برای به دست آوردن سوریه شد، آن هم از طریق جلب نظر تعدادی از افسران طرفدار ناسیونالیسم عربی در ارتش سوریه. بارزترین این افسران سرهنگ عدنان مالکی و افسری از ناسیونالیستهای عرب به نام عبدالحمید سراج بودند.
ارتش سوریه در آن زمان به بخش هایی تقسیم می شد که هرکدامشان به یکی از احزاب سیاسی موجود در سوریه وابسته بودند که همه شان با هم بر سر به دست گرفتن قدرت رقابت داشتند: بخشی از ارتش به حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه [الحزب السوری القومی الاجتماعی] که از طرف عراقی ها حمایت می شد وابسته بود؛ یک بخش دیگر ارتش به حزب سوسیالیست سوریه وابسته بود؛ بخش ها و گروهایی هم بودند که طرفدار حزب بعث و احزاب ناسیونالیست عرب و تشکیلات ناصری (که تشکیلشان در سوریه داشت کم کم شروع می شد) بودند. 
برای منع حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه از اقدام به کودتایی که طی آن بر قدرت مسلط شود، در آوریل 1955، عناصر بعثی و ناصری ارتش با حمایت مصر و به بهانه ترور سرهنگ بعثی عدنان مالکی (که طی آن، طرفداران حزب حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه متهم شده بودند) شروع کردند به پاکسازی ارتش از کل عناصر ناسیونالیست.
در این زمان عبدالناصر شروع کرد به محکم کردن روابطش با شوروی که اوج آن انعقاد قرارداد اسلحه بین ارتش مصر و جمهوری چک [از اقمار آن وقت شوروی] بود. اینها موجب شد که افسران مارکسیست هم از بعثی ها و ناصری ها در مقابله با طرفداران حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه حمایت کنند که این هم به نوبه خود سرنگون کردن اینها در ارتش را آسان تر نمود. «غسان جدید» بارزترین افسران ناسیونالیست سوری اجتماعی بود که در این جریانات مجبور به فرار به لبنان شد و البته دو سال بعد در بیروت ترور شد.
بعد از آنکه ناصر دست بالا را در سوریه پیدا کرد، حالا با تلاش های هاشمی های عراق [2] و ترکیه ای ها برای نفوذ در سوریه مواجه بود. در حالی که عربستان سعودی که از نفوذ هاشمی ها در عراق و اردن نگران بود، از تلاش های ناصر برای جلوگیری از سیطره هاشمی ها بر سوریه حمایت می کرد.
 
نظرات استراتژیک عبدالناصر در باره منطقه
تقدیر چنین بود که به مرور، نفوذ عبدالناصر در مواجهه با نیروهای استعمارگری که از سال 1882 بر عالم عربی سیطره داشتند، رو به فزونی بگذارد. به محض اینکه عبدالناصر توانست قدرتش در مصر را در سال 1954 مستحکم کند، شروع به اجرای نظریات استراتژیکش درباب نقشش در منطقه نمود. او پیشتر این نظریات را در کتاب مشهورش «فلسفه انقلاب» در سال 1953 بیان نموده بود. در آن کتاب، ناصر، عناصری که امنیت ملی مصر را تشکیل می دهند را بر شمرده بود. آن کتاب از سه دایره یا سه بُعد برای مصر سخن می راند: اولین بعد جهان عرب، دومین بعد جهان اسلام، و سومین بعد قاره آفریقا. 
 
[جمال عبدالناصر]
 
ناصر علاوه بر تلاش هایش برای بسط نفوذش بر اردن و سوریه و لبنان، به کنفرانس باندونگ در اندونزی [3] در سال 1954 هم پیوست و سعی نمود ائتلافی بین المللی که کشورهای تازه مستقل شده از استعمار گران را در بر بگیر ایجاد نماید و این ائتلاف را در مقابل پیوستن به هر کردام از دو اردوگاهی که به رهبری آمریکا و شوروی در آن روز بر عالم مسلط بودند قرار دهد. این کنفرانس سعی داشت کشورهای تحت استعمار را برای رسیدن به استقلال یاری دهد. 
طبق همین روحیه، عبدالناصر شروع کرد به کمک به انقلاب های جهان عرب و جهان اسلام و جهان سوم. مثلا از استقلال مراکش و تونس حمایت کرد و به آنها در آغاز سال 1956 برای رسیدن به استقلال کمک نمود. همچنین از انقلاب الجزایر علیه استعمار فرانسه پشتیبانی کرد. و اینها چیزهایی بود که موجب عصبانیت فرانسه از عبدالناصر شد. از همین رو فرانسه بر خود لازم دید برای جلوگیری از نفوذ رو به افزایش عبدالناصر، در حمله به مصر در سال 1956 به انگلیس و اسرائیل بپیوندد. 
 
حمله 1956 انگلیس و فرانسه و اسرائیل به مصر
بریتانیا در اوایل سال 1956 از منطقه کانال سوئز عقب نشینی کرده بود، اما «شرکت کانال سوئز» کماکان تحت سیطره انگلیس و فرانسه باقی مانده بود. بعد از آنکه بانک جهانی، قرضی که قرار بود به مصر بدهد تا مصر بتواند سد عظیم آسوان را بنا کند تحت فشار آمریکا و انگلیس کنسل کرد، عبدالناصر هم در همان سال 1956 در جواب، کانال سوئز را ملی نمود. بریتانیایی ها همین ملی کردن را بهانه نموده و در نوامبر 1956 به مصر حمله کردند. در این حمله فرانسه و اسرائیل هم به انگلیس پیوستند و این ائتلاف مهاجم توانست بخشی از منطقه کانال سوئز را هم اشغال نماید ولی نتوانست هجوم خود را به قاهره گسترش داده و عبدالناصر را سرنگون نماید. عبدالناصر هم از اختلافات آمریکایی ها با انگلیسی ها و هشدار شوروی به فرانسه و انگلیس و از حمایت جهان عرب و جهان سوم از خودش در خلال این حمله و از مقاومت شدیدی که مصری ها به خرج می دادند استفاده کرد و توانست پیروزی ای تاریخی بر دو نیروی استعمارگر و بر اسرائیل کسب کند. 
بعد از شکست نیروهای مهاجم در جنگ 1956، بریتانیا یکی یکی مستعمراتش را از دست داد و بدین ترتیب از قدرت اول جهان تبدیل به قدرت رده دوم شد. اما فرانسه هم بعد از این شکست مجبور شد شش سال با الجزائری های خواهان استقلال بجنگد تا اینکه بالاخره به شکست اعتراف کرده و همه مستعمراتش و در رأس آنها الجزایر را بعد از 130 سال اشغال آن، از دست داد.
 
عبدالناصر و سوری ها/وحدت مصر و سوریه و اثرات منطقه ای آن
پیروزی ای که عبدالناصر در سال 1956 بر انگلیسی ها و فرانسوی ها و اسرائیلی ها کسب کرد موجب شد که او به بارزترین رهبر جهان عرب از زمان قرون وسطی تبدیل شود. از سواحل اقیانوس اطلس [یعنی مراکش و به عبارتی غربی ترین نقطه جهان عرب] تا خلیج فارس [یعنی شرقی ترین نقطه جهان عرب]، مردم عرب با شور و شوقی بی نظیر نام او را فریاد می زدند. این پیروزی همچنین ضربه ای خردکننده به نفوذ نیرویهای سنتی استعمارگر [یعنی انگلیس و فرانسه] در جهان عرب زد. پس از سال 1956، آفریقا و جنوب شرق آسیا و شبه جزیره عربستان، همگی در خط آزدی خواهی ملی قرار گرفتند و بدین شکل دوره استعمار قدیم به پایان رسید.
در همین زمان، مصر سخاوتمندانه پاداش شوروی را داد. این حمایت شوروی از مصر (که در خلال جنگ 1956 اثری مهم در پیروزی مصر داشت) بعد از جنگ، باعث شد دروازه جهان به روی شوروی گشوده شود. شوروی توانست از طریق مصر، دوستی های گسترده ای در جهان عرب و در آفریقا ایجاد کند و خروشچف [رهبر وقت شوروی] به اندازه خود عبدالناصر در این دو منطقه محبوبیت پیدا کرد.
 
[جمال عبدالناصر در کنار خروشچف (رهبر وقت شوروی) در خلال دیدار او از قاهره]
 
این تحولات، رفتن عبدالناصر به سراغ سوریه را حتمی کرد، چرا که از ابتدای تاریخ، هیچ رهبر مصری ای نتوانسته بود نفوذ منطقه ای خود را مستحکم کند مگر اینکه نفوذش را-به صورت کلی یا دستکم جزئی- بر سوریه گسترش دهد.
در دهه پنجاه میلادی، طبقه بازرگانان دمشق روابط اقتصادی خود را با عربستان سعودی و آمریکا محکم کرده بود.  شکری قوتلی مجددا از سال 1954 به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب شده بود و در حال نزدیک شدن به پادشاه عربستان، ملک سعود بن عبدالعزیز بود. از سال 1956، خانواده حاکم عربستان کم کم داشت بر خود، به دلیل بالاگرفتن نفوذ عبدالناصر، بیمناک می شد.
در پاسخ به این وضع، و در عکس العمل به تلاشهای مستمر بغداد(با حمایت ترکیه) برای کشاندن سوریه به پیمان بغداد، هیئت نظامی سوری ای در اوایل سال 1958 راهی قاهره شد و با اصرار از عبدالناصر خواست که بین سوریه و مصر وحدت ایجاد کرده و کشوری واحد از پیوستن این دو به هم تشکیل دهد.
به رغم اینکه عبدالناصر در ابتدا مردد بود، بالاخره این درخواست را پذیرفت و با انجام وحدت دو کشور موافقت کرد. این پذیرش به دلیل ترس او از افتادن سوریه به دست دشمنان عراقی اش بود. [بدین شکل و با وحدت دو کشور مصر و سوریه، «جمهوری متحده عربی» تشکیل، و جمال عبدالناصر به عنوان رئیس جمهور آن تعیین شد.]
 
[جمال عبدالناصر و شکری قوتلی در حال امضای سند وحدت مصر و سوریه]
 
نخبگان دمشقی در نتیجه این تحولات به چند دسته تقسیم شدند. طبقه نخبگان تجاری سطح بالا در دمشق، مخالف وحدت بودند ولی نمی توانستند مانعی بر سر راه آن ایجاد کنند، اما نخبگان تجاری متوسط، می دیدند که می توانند در نتیجه وحدت، منافع خودشان را تحکیم کنند، چرا که وحدت، بازارهای مصر را به روی آنها می گشود.
اما تقدیر چنین بود که آمال طبقه بازرگانان سوری در نتیجه سیاست های اقتصادی که عبدالناصر در مصر و در سوریه (که به عنوان اقلیم شمالی جمهوری متحده عربی شناخته می شد) در پیش گرفت، از دست برود. طبقه بازرگانان شهری مصری هم جمال عبدالناصر را از امکان مشارکت فعالشان در طرح توسعه اقتصادی محروم کردند. فلذا وقتی عبدالناصر از مشارکت آنان ناامید شد، رویکرد اقتصادی لیبرالش را در اوایل سال 1958کنار گذاشته و به سراغ سیاست اقتصادی حمایتی و ابلاغ شده از طرف دولت رفت. پیش از این هم دست به کار اجرای سیاست اصلاحات کشاورزی شده و زمین ها را بین کشاورزان تقسیم نموده بود. اما عبدالناصر حالا فقط رئیس جمهور مصر نبود بلکه رئیس جمهور سوریه هم بود. فلذا شروع کرد به اجرای همان سیاست هایی که در مصر در پیش گرفته بود: به ملی کردن های گسترده و به تقسیم زمین بین کشاورزان اقدام کرد. اینها موجب شد حمایت گسترده کشاورزان حاشیه نشین و طبقه متوسط شهری را کسب کند. اما در عین حال، این سیاست ها دشمنی طبقه تجار که خودشان را شریک عبدالناصر در وحدت موجود بین مصر و سوریه می دانستند را هم برایش به بارآورد.
علاوه بر اینها، تجربه تلخی که عبدالناصر تنها چندسال قبل از وحدت، در تعامل با احزاب سیاسی مصر داشت، موجب شد فعالیت همه آنهارا در مصر ممنوع اعلام کند. حالا او می خواست همین کار را  در سوریه هم بکند از همین رو، شرطش برای پذیرفتن وحدت با سوریه آن بود که همه احزاب سوریه هم منحل اعلام شوند، حتی احزابی چون «حزب سوسیالیستی عربی بعث» که به نوبه خود در ایجاد وحدت با مصر تلاش کرده بود. 
رهبران این احزاب هم یا به شرط عبدالناصر راضی شدند یا مجبور شدند غضب حامیان او را به جان بخرند (مثل آنچه برای دو نفر از رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار رخ داد) یا مجبور شدند رفتن اختیاری به تبعید را انتخاب کنند یا آنکه راهی زندان شوند (مثل آنچه برای رهبران حزب کمونیست سوریه یا حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری رخ داد). 
از آن رو که عبدالناصر شخصا زمام امور در سوریه را در دست گرفته بود، توانست مسائلش را با دشمن ترین دشمنانش (یعنی هاشمی های عراق و انگلیسی ها) یکسره نماید.
در لبنان هم شخصیت ها و احزاب طرفدار عبدالناصر، مخالفت هایشان با رئیس جمهور کمیل شمعون (که طرفدار انگلیس و عراق بود) را افزایش دادند.
در اردن هم تخت پادشاهی ملک حسین مورد تهدید جریان طرفدار عبدالناصر قرار داشت. 
 
[ملک حسین در کنار جمال عبدالناصر]
 
در عراق هم هاشمی های حاکم احساس عزلت می کردند. و بالاخره در جولای 1958، یعنی تنها پس از چند ماه از وحدت سوریه و مصر، کودتایی به رهبری ناسیونالیستهای عرب و کمونیستها در ارتش عراق موجب سرنگونی خاندان هاشمی حاکم بر عراق شد: نخست وزیرشان نوری سعید و پادشاه عراق ملک فیصل دوم هاشمی و ولیعهد عبدالإله کشته شدند.
 
[دیدار ملک فیصل هاشمی (آخرین پادشاه عراق) با ملک حسین هاشمی پادشاه اردن]
 
این کودتا موجب روی کار آمدن حکومت ناسیونالیستی عربگرایی در شد که شروع به نزدیک شدن به عبدالناصر و شوروی کرد. این کودتا همچنین موجب نابودی پیمان بغداد هم شد. 
 
ادامه دارد ...
 
پی نوشتها
1-النکبة به روز اعلام تأسیس رژیم صهیونیستی در سرزمین مردم فلسطین گفته می شود. بعد از این حرکت غاصبانه، ارتش کشورهای مصر، سوریه، اردن و لبنان برای بازپس گیری حق مردم فلسطین به داخل فلسطین اشغالی حرکت کرده و با صهیونیستها در گیر شدند اما طی حدود یک ماه جنگ شکست سنگینی خوردند و صدها هزار فلسطینی دیگر آواره شده و وسعت سرزمینهای اشغالی(که حالا با عبارت جعلی اسرائیل خوانده می شد) طی یک ماه چند برابر شد. به جریان این شکست و آوارگی هم النکبة گفته می شود.
2-بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی، کسانی از خاندان هاشمی عربستان (یعنی شرفای مکه که سید حسنی محسوب می شدند و در زمان عثمانی، امارت مکه و مدینه را در دست داشتند) در برخی کشورهای تازه مستقل شده حاکمیت یافتند. در عراق و اردن این خاندان به حکومت رسیدند و هم اکنون هم پادشاهان اردن کماکان از همین خانواده هستند.
3- اشاره به کنفرانس باندونگ و تشکیل جنبش عدم تعهد.
 
*مترجم: وحید خضاب