9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

9 دی 88

9 دی 88 سرآغاز فصلی نو در تاریخ معاصر ایران اسلامی

آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/قسمت هفتم و آخر
سالهای آخر حکمرانی و عمر حافظ اسد چگونه گذشت؟

گروه تاریخ رجانیوز: در قسمتهای قبلی این نوشتار (که ترجمه ای بود از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده بود) تاریخ سوریه را از دهه 50 میلادی به بعد و خصوصا بعد از سر کار آمدن حافظ اسد بررسی کردیم. در این قسمت (که بخش آخر این ترجمه* است) تحلیل جریانات را تا زمان فوت حافظ اسد و روی کار آمدن بشار اسد می خوانیم:

 
روابط ترکیه و سوریه در دهه 90 میلادی و تأثیر آن بر سوریه
نخبگانی که بعد از تشکیل جمهوری ترکیه، بر آن حکومت می کردند می خواستند به اروپا ملحق شوند. ترکیه آتاتورکی، خودش را دولتی غربی و سکولار در محیطی اسلامی می دانست، همانطور که اسرائیل هم خودش را دولتی یهودی در محیطی اسلامی می شمرد. درباره روابط این دو، گفتنی است که در اسرائیل حدود 120 هزار یهودی ترکیه ای الاصل حضور دارند که یک لابی در آنجا تشکیل داده اند که روابط بین تل آویو و آنکارا را محکم می کند. ضمنا این 120 هزا نفر به عنوان یک اقلیت اجتماعی –قومی، نقش مؤثری در تعمیق روابط اقتصادی مابین ترکیه و اسرائیل ایفا می نمایند. [البته باید دقت کرد که اسرائیل، هویت واقعی ندارد و از مجموعه ای از همین «اقلیت» ها تشکیل شده که هر کدام بیش از آنکه خود را اسرائیلی بدانند، وابسته به کشور اصلی خود می دانند]
ترکیه از علائم نزدیک شدن ایران و سوریه که در دهه هشتاد میلادی [60 شمسی] آغاز شده بود، احساس نگرانی می کرد. چرا که این دو کشور هر دو در منطقه شرق آناتولی تأثیرگذاری بالایی داشتند و این می توانست موجب برهم خوردن وضع داخلی ترکیه از آن ناحیه شود. در مقابل، اسرائیل به ترکیه به چشم یک پشتوانه (که می توانست در مواجهه با اعراب به آن تکیه کند) می نگریست. اینها موجب شد که روابط ترکیه و اسرائیل دوره رشدی را شاهد باشد، اما به دلایل مختلفی این روابط در اواسط دهه هشتاد میلادی افول کرد. ولی در دهه نود میلادی و بعد از فروپاشی شوروی و خصوصا بعد از جریانات صلح خاورمیانه، مسیر برای بازسازی روابط تل آویو- آنکارا هموار شد. در آن زمان ترکیه سیاست موازنه بین اعراب و اسرائیل را در پیش گرفته بود و در همین راستا، به موازات عادی سازی روابط اسرئیل با برخی کشورهای عربی، ترکیه هم روابطش را با اسرائیل بهتر می کرد.
روابط اسرائیل و ترکیه رو بهبود می رفت و تا حدی پیشرفت کرد که در فوریه 1996 میلادی با یکدیگر معاهده ای امنیتی و نظامی به امضا رساندند. در آن زمان، شیمون پرز (نخست وزیر وقت اسرائیل) در زمینه داخلی اسرائیل، بعد از حملات استشهادی ای که گروه های اسلامگرا انجام داده بودند، با تنگنا مواجه بود، و این چیزی بود که طرح او برای صلح را با خطر مواجه نموده بود. 
 
 
 
[شیمون پرز]
 
پرز می فهمید که کمک سوریه و ایران به جنبش های مقاومت فلسطین موجب تشویق این حملات شده است. بنابر این، آن معاهده بین اسرائیل و ترکیه در اصل چیزی جز تلاش اسرائیلی ها برای محاصره ایران از یک طرف و محاصره سوریه از طرف دیگر نبود، خصوصا که ترکیه در جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی دارای نفوذ بود.
در همین راستا باید گفت که خلاصه ی اهداف اسرائیل این بود که ترکیه را ابزار این سیاست اسرائیل قرار دهد: فشار بر سوریه، انزوای ایران، عادی سازی روابط با همسایه های کشورهای عربی به منظور به حاشیه راندن اعراب و در انتها، ایجاد یک نظام همکاری امنیتی در منطقه و مقابله با نقش فزاینده ایران در منطقه.
همپیمانی اسرائیل و ترکیه تأثیر بزرگی در وضع سوریه و منافع این کشور داشت. حالا یک بار دیگر، سوریه خودش را در قید و بند می دید، چرا که حالا هم از جنوب [یعنی اسرائیل] و هم از شمال [یعنی از ترکیه ی هم پیمان اسرائیل] مورد تهدید بود. به عنوان مثال، درست بعد از امضای آن معاهده، دو هواپیمای اسرائیلی، با پرواز از پایگاه «شریف» ترکیه، بر روی شمال سوریه شروع به پروازهای شناسایی کردند.
 
 
 
[احمد نجدت سزر (رئیس جمهور اسبق ترکیه) در کنار آریل شارون]
 
سوریه نگرانی خود از نتایج این معاهده امنیتی را اعلام کرده و از ترکیه خواست در آن بازنگری کند. البته باید گفت در سال 1997 با به حکومت رسیدن نجم الدین اربکان [اسلامگرا] در ترکیه، وضع تغییر کرد چرا که عمل به این معاهده امنی با تعلیق در آمد.
 
روابط سوریه و روسیه در دهه 90
تلاش های خجولانه ی روسیه برای بازگشت به منطقه خاورمیانه، خصوصا بعد از سال 1994، فرصتی برای سوریه ایجاد کرد که بتواند مجددا به خودش مسلط شود. با تمام شدن جنگ سرد، حاکمان جدیدی در روسیه بر سر کار آمدند که به بسیاری از حقایق ژئوپولتیک مربوط به روسیه آگاه نبودند و از همین رو، بسیاری از روابطی که روسیه را با اروپا و با خاورمیانه مرتبط می کرد قربانی کردند. با این حال، چند واقعه، از آغاز سال 1992 به بعد باعث شد این حاکمان، در سیاست هایشان تجدید نظر کنند. روسیه امیدوار بود که کشورهای غربی از نظر اقتصادی و سیاسی حمایتش کنند، و این چیزی بود که محقق نشد، و همین موجب شد که روسیه در سیاست خارجی اش [که بعد از فروپاشی شوروی در پیش گرفته بود] تجدید نظر کند. بعد از فروپاشی شوروی، روسیه وارد یک دوره انتقالی پیچیده شد که موجب گردید بسیاری از مشکلاتش تشدید شود. در خلال مرحله اول انتقال [از اقتصاد کمونیستی] به اقتصاد بازار، روسیه به سمت غرب گرایش پیدا کرد چرا که غرب، منبع سرمایه و تکنولوژی پیشرفته و دارای خبرگی در شئون مدیریت بود و می توانست به روسیه در اصلاح اقتصادش کمک کند. اما کمی بعد معلوم شد روسیه روی خوب طرفی حساب نکرده است. همچنین عزم غرب برای توسعه به سمت شرق یعنی در مناطق اروپای شرقی که به صورت تاریخی از جمله مناطق نفوذ روسیه محسوب می شد، نخبگان روسی را بر آن داشت که نظرگاه ژئواستراتژیکشان را که پطر کبیر، 300 سال قبل تعیین کرده بود مجدا فعال کنند. 
بعد از فروپاشی شوروی، روسیه دید که آمریکا می خواهد نفوذش را بر کشورهای آسیای میانه (از طریق همپیمانی با اوزبکستان) و بر قفقاز (از طریق همپیمانی با گرجستان و جمهوری آذربایجان) گسترش دهد و ضمنا می دید که آمریکا در به هم خوردن استقرار در جمهوری چچن هم دخیل است و علاوه بر اینها سعی دارد اوکراین را هم از روسیه جدا نماید. این وقایع موجب نگرانی این روسیه از سیاست آمریکا درباره این کشور و درباره امنیت اش شد. و بدین ترتیب بود که حاکمان جدید روسی شروع کردند به قبولاندن [و به نوعی تحمیل] نظارتشان بر جمهوری های تازه استقلال یافته از شوروی. و چنین بود که بعد از سال 1993، روسها به سیاست سنتی شان در خاورمیانه برگشتند. 
در همین راستا، در سال 1993، روسیه به ایران تجهیزات هسته ای و سه زیردریایی فروخت، البته اینها غیر از ده ها هواپیمای جنگنده از نوع «سوخو 24» و لوازم یدکی و تانک و موشک های ضد هوایی و دیگر تجهیزات نظامی فروخته شده در این سال بود. دقیقا همین ماجرا برای سوریه هم تکرار شد و در همان سال 93، سوریه هم توانست به سلاح هایی به قیمت ده ها میلیار دلار از روسیه دست پیدا کند. حتی با وجود قرض های نظامی سنگینی که سوریه به روسیه داشت، باز هم فروختن سلاح به آن ادامه پیدا کرد. روابط بین روسیه و سوریه در سال 94 پیشرفتی قابل توجهی پیداکرد. در سال بعد هم پیروزی حزب کمونیست روسیه در انتخابات مجلس آن کشور موجب تحکیم سیاست «فعال سازی نقش روسیه در منطقه از طریق تحکیم روابط با سوریه» شد.
 
سیاست های خاورمیانه ای اروپا در دهه 90
به موازات تغییر در سیاست روسیه، دهه نود میلادی سالهای فعال شدن نقش فرانسه در خاورمیانه (خصوصا با رسیدن ژاک شیراک به رأس حکومت در سال 1995) هم بود. این  اتفاق موجب ایجاد تحولی در جهتگیری سیاست خارجی فرانسه شده و موجب شد فرانسه تلاش نماید در خاورمیانه نقشی مستقل از آمریکا ایفا کند، خصوصا که راستگراهای فرانسه کمتر از چپگراهای فرانسه از لابی صهیونیستی متأثر بودند. 
طبق گفته الیاس نجمة، سفیر اسبق سوریه در فرانسه، سوریه در نقش فرانسه در خاورمیانه، حمایتی برای نقش خودش در مواجهه با اسرائیل می دید خصوصا که فرانسه در اصل، رهبری سیاست اروپا در خاورمیانه را بر عهده داشت. از نظر سوریه، اروپای دهه نود می خواست نقشی مستقل و متوازن در منطقه بازی کند و از قطعنامه های شورای امنیت حمایت نماید و این چیزی بود که برای سوریه مثبت محسوب می شد.
 
 
[دیدار حافظ اسد و ژاک شیراک در پاریس]
 
سوریه معتقد بود که این نگاه جدید اروپا، برای این کشور مفید است، خصوصا که می شد بر اروپا به عنوان بدیلی برای مواجهه با هیمنه آمریکا بر منطقه حساب کرد، با علم به این نکته که اروپا با اسرائیل به عنوان یک دولت مثل دیگر دولت های خاورمیانه تعامل داشت، بر خلاف جهتگیری آمریکا که اسرائیل را قطب اصلی در منطقه محسوب می نمود.
البته چند مسئله بود که به صورت موانعی در مقابل این جهت گیری اروپا قرار داشت: اولینش، اختلافات بین خود کشورهای اروپایی و دومینش، مخالفت آمریکا با نقش مستقل اروپایی ها در خاورمیانه؛ خصوصا که می دانیم اختلافات اروپایی ها یکی از اصلی ترین موانع پیشرفت سیاست اروپایی واضحی درباره خاورمیانه و اتخاذ موضع واحد در باره آمریکا و مقابله با هیمنه آمریکا بر خاورمیانه بود. هچنین، وابستگی سنتی بریتانیا به آمریکا، مانعی بود در برابر پیشرفت سیاست خارجی واحد اروپا، گرچه این مطلب تنها دلیل یا دلیل اصلی این موضوع نبود.
 
کنار گذاشتن رفعت اسد و بالا آمدن عبدالحلیم خدام
اواخر سال 1983، و در حالی که حافظ اسد در آستانه به دست آوردن پیروزی سیاسی بزرگی بر آمریکایی ها در لبنان بود، با یک سکته قلبی مواجه شد. این سکته موجب شد که با حالت بی هوشی، در بیمارستان بستری شود. در این زمان، رفعت اسد، برادر کوچکتر حافظ اسد که یک سال پیش از این نقش مهمی در سرکوب مخالفین اخوان المسلمینی نظام ایفا کرده بود، در نتیجه آن واقعه به مرد شماره دو نظام سوریه تبدیل شده بود.
 
 
 
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
 
نظام حافظ اسد بر روی ایجاد توازن بین چند مرکز قدرت داخل نظام بنا شده بود، از همین جهت، بعد از سکته حافظ اسد، رفعت اسد ترسید که نفوذش را از دست بدهد و لذا معتقد شد که باید سریعا زمام امور را در دست بگیرد. در همین راستا، واحدهایی از گردان های «دفاع» که تحت فرماندهی اش بود را پیرامون دمشق مستقر کرد تا بدین ترتیب از هر هجومی به قدرت در صورت فوت احتمالی برادرش جلوگیری کند. ولی عهد وقت عربستان، امیر عبدالله بن عبدالعزیز [پادشاه فعلی عربستان] از او در این تلاشش حمایت می کرد. ولی تقدیر چنین بود که حافظ اسد به سلامت از بستر بیماری برخیزد تا موقع بیرون آمدن از بیمارستان ببیند که امور، در حال تهدید کردن نظام است. از همین رو سعی کرد تا تلاش های برادرش را از طریق روشهای زیرکانه همیشگی اش به  سقوط بکشاند: در ابتدا او را به حاشیه راند و این کار را ادامه داد تا جایی که رفعت اسد مجبور شد سوریه را ترک کند. این مسئله موجب شد ستاره بخت عبدالحلیم خدّام در آسمان سیاست سوریه بالا بگیرد و او تبدیل به مرد شماره دو نظام شود. عبدالحلیم خدام هم سعی کرد از طریق همپیمان شدن با رئیس وقت ستاد مشترک ارتش یعنی حکمت الشهابی، موقعیت خود را مستحکم نماید. بدین ترتیب، سیاست «توازن»ی که حافظ اسد به آن اتکا داشت دچار تَرَک شد و لازم بود ترمیم شود. 
 
 
 
[از راست: عبدالحلیم خدام (وزیر خارجه وقت سوریه)، رونالد ریگان (رئیس جمهور وقت آمریکا) و سعود الفیصل (وزیر خارجه وقت عربستان)]
 
ناجی جمیل، شخص موجّه دیر الزور، یکی از استوانه های نظام بود. با این حال وی نقش مطلوبی در مواجهه با اخوان المسلمین سوریه ایفا نکرد چرا که منطقه ی او، به سبب حمایت صدام ، از شورش اخوان المسلمین حمایت می کرد. معروف است که اهالی دیر الزور، پسرعموهای اهالی قبایل مرکز عراق بودند که ستون نظام صدام حسین محسوب می شدند. بنابراین باید حافظ اسد در نظامش به جای آنها، از یک سری حاشیه نشین سنی دیگر استفاده می کرد. و همین مسئله ای بود که موجب شد حافظ اسد منافع بیشتری را به عشایر درعا و حوران اختصاص دهد. و این چیزی است که سعود شخصیت های اهل حوران را توضیح می دهد که از مهمترشان وزیر خارجه سابق و معاون اول فعلی رئیس جمهور یعنی فاروق الشرع، نخست وزیر سابق محبود الزعبی، معاون اول دبیرکل حزب بعث سوریه سلیمان قداح و ژنرال رستم غزالة و دیگران هستند.
این تحولات در سوریه همزمان شد با تلاش برای حل و فصل امور لبنان بر مبنای تقسیم نفوذ در آن بین سوریه و عربستان و آمریکا. شیعیان در این بین نصیب سوریه شدند در حالیکه مسیحی ها هم به صورت سنتی با آمریکایی ها بودند. سهم عربستان هم سنی های لبنان بودند که خود را برای یک رهبری جدید یعنی رهبری رفیق حریری آمده می کردند. می دانیم که عرصه اهل سنت در لبنان بین رهبران مختلفی تقسیم شده بود، از همین رو عبدالحلیم خدام (که مسئول رابطه سوریه و عربستان سعودی بود) زمینه لازم را برای آمدن رفیق حریری آماده کرد. 
در سال 1985 حزب سوسیالیست ترقی خواه [درزی] و جنبش امل [شیعی] جنبش «مرابطون» را که قوی ترین جنبش در بیروت بود شکست دادند. و تنها چند ماه بعد، یک مسئول حزب سوسیالیست ترقی خواه مسئولیت ترور شیخ صبحی صالح در محله «ساقیة جنزیر» را به عهده گرفت. قوات اللبنانیة [حزب مسیحی تندرو راستگرا] هم که روابط قوی ای با رفیق حریری برقرار کرده بود، نخست وزیر سابق لبنان رشید کرامی را در بهار سال 1987 ترور کرد و بدین ترتیب، شخصیتی قوی از جلوی راه رفیق حریری برداشته شد. و در نهایت، معادله ی سوریه-عربستان- آمریکا، به پیان طائف[1] در سال 1989 منجر شد. 
بعد از این ماجرایی رخ داد که نهایتا نبیه بری شیعه رئیس مجلس شد، رفیق حریری سنی مذهب به نخست وزیری رسید، میشل عون از لبنان تبعید شده و سمیر جعجع هم به زندان افتاد.
 
 
[نبیه بری در کنار رفیق حریری]
 
تقدیر چنین بود که عبدالحلیم خدام از دوستی اش با رفیق حریری استفاده کند تا بدین ترتیب نفوذش را در خود سوریه افزایش دهد. وقتی روابط بین عبدالحلیم خدام و حکمت شهابی و سرلشگر غازی کنعان (مسئول اطلاعات سوریه در لبنان) با رفیق حریری و گروهش با هم جمع شد، موجب شد که بتوانند به همراه هم، هم بر لبنان تسلط پیدا کنند و هم نفوذشان را در سوریه افزایش دهند.
به مرور زمان، رفیق حریری تمام عرصه سنی های لبنان را (با کنار زدن همه رهبران سنی دیگر یا با تضعیفشان) در دست خودش گرفت. در همین زمان مثلث عبدالحلیم خدام- حکمت شهابی- غازی کنعان هم نفوذ خود در سوریه را تقویت می کردند و این مطلبی بود که رفته رفته داشت آن توازنی که حافظ اسد بر برقراری اش بین مراکز قدرت در سوریه تأکید داشت، تهدید می کرد.
 
سالهای آخر زندگی حافظ اسد
در چنین اوضاعی، در دهم ژوئن 2000 [21 خرداد 1379] بعد از یک دور طولانی درگیری با بیماری، فوت کرد. به نظر می رسید این بیماری، در دوره آخر زندگی اش، بر روی تسلط وی بر جزئیات بسیاری از توازنات قدرت اثر گذاشته بود و همین، به مثلث خدام-شهابی-کنعان اجازه داده بود که از بسیاری از مرزهای مرسوم گذر بکنند.
 
 
 
[حافظ اسد در سال های آخر عمر]
 
حافظ اسد مدتی قبل از فوتش دریافته بود، وضع در لبنان، بعد از آنکه حریری با کنار زدن دیگران به تنهایی عرصه ی سنی های لبنان را در دست گرفته، به حد خطرناکی رسیده است و در نتیجه ی این امر، متوجه خطر این اوضاع بر روی توازنات بین مراکز قدرت در سوریه هم شد. این توازناتِ برقرار شده بین مناطق مختلف سوریه و عشایر مختلف و طوایف گوناگون آن، سیستمی بود که حافظ اسد آن را ایجاد کرده و کاملا به آن تکیه داشت. به همین جهت، حافظ اسد می فهمید که استمرار نظام و ثبات سوریه به وجود شخصی وابسته است که بتواند این تناقضات را با داشتن اطلاعات از جزئیات آنها، با توانمندی بالایی مدیریت کند. از همین رو شروع کرد به آماده کردن پسر بزرگش «باسل اسد» برای جانشینی خودش.
 
 
 
[باسل اسد]
 
 از همین رو از آغاز دهه نود شروع کرد به سپرن برخی موضوعات اصلی حکومت به باسل. اما باسل اسد در سال 1994 در تصادف اتومبیل کشته شد، از همین رو لازم بود که حافظ اسد، پسر بعدی اش یعنی بشار را به سرعت برای جاشنشینی خودش آماده کند.
در ضمن، چون حافظ اسد می فهمید که نفوذ رفیق حریری و عربستان تا چه حد در لبنان گسترش یافته است، که این امر به نوبه خود توازنات را در سوریه تهدید می کرد، تلاش کرد که رفیق حریری را از نخست وزیری کنار بزند و در ضمن از رئیس جمهور شدن یک شخص مطمئن در لبنان حمایت نمود و این شخص کسی نبود جز فرمانده ارتش لبنان، امیل لحود.
 
 
 
[امیل لحود]
 
در بهار سال 2000، دو سال از انتخاب امیل لحود به ریاست جمهوری لبنان می گذشت. لحود از همان زمان به حکومت رسیدن، با کنار گذاشتن حریری، سلیم الحص را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرده بود و دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی زده بود. اما گفته شده که طرح های اصلاحی او با موانعی که سرلشگر غازی کنعان (که دارای روابط صمیمانه با رفیق حریری بود) بر سر راه آنها ایجاد می کرد مواجه شده بود. طبق چیزهایی که بعدا آشکار شد، ظاهرا غازی کنعان مایل بوده که بعد از حافظ اسد به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب شود. و همین غازی کنعان بود که تلاش کرد قانون انتخاباتی در لبنان تصویب شود که منافع رفیق حریری را تأمین کند و همین شخص بود که انتخابات سال 2000 مجلس لبنان را با هماهنگی مدیر اداره امنیت داخلی وقت لبنان سرلشگر جمیل سید برگزار نمود، که نتیجه آن پیروزی بسیار بزرگی برای رفیق حریری و همپیمانانش بود و شکستی بسیار سنگین برای رقبای حریری خصوصا نخست وزیر سابق سلیم الحص که اولین نخست وزیری در تاریخ لبنان بود که کرسی اش در مجلس را از دست می داد و برای مجلس انتخاب نمی شد.
 
 
 
[غازی کنعان در کنار رفیق حریری]
 
بدین ترتیب به نظر می رسید که یک کودتا علیه بشار اسد (که در جولای 2000 و یک ماه بعد از وفات پدرش، رئیس جمهور سوریه شده بود) در حال زمینه چینی است و از عرصه لبنان کلید خورده است. چند عامل موجب شده بود که بشار اسد بتواند از گردنه عبدالحلیم خدام بگذرد و به قدرت برسد، که مهم ترینشان، حمایت «خانواده» اسد و ارتش سوریه از او بود و هم چنین نظارت وزیر دفاع، مصطفی طلّاس بر روند انتقال قدرت. و این آخرین مأموریتی بود که دوست قدیمی حافظ اسد پیش از بازنشستگی اش به انجام رساند.
حالا نوبت بشار اسد بود تا با مشکلات در سطح کشوری، منطقه ای و بین المللی دست و پنجه نرم کند.
 
پایان
 
پی نوشت:
1-پیمان طائف: این پیمان که باعث خاتمه یافتن جنگ های دامنه دار و طولانی داخلی در لبنان شد، با حضور تقریبا همه طرف های درگیر لبنانی، در شهر طائف عربستان امضا گردید. طبق مفاد این پیمان، چارچوبی برای تقسیم قدرت بین طوائف مختلف لبنان در نظر گرفته شد و قرار شد رئیس جمهور و فرمانده ارتش از مسیحیان مارونی باشند، نخست وزیر از اهل سنت و رئیس مجلس از شیعیان.
 
*مترجم: وحید خضاب
 
 
مطالب مرتبط:

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد